محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

­­بسم الله الرحمن الرحیم عاشقان طف بخش سوم اطلاع امام از آینده امام علی در پاسخ به یکی از اصحاب هنگام خروج برای نبرد با خوارج نهروان که از وی درخواست می کرد برای پیروزی در نبرد، آن روز را تأمل کند، چنین فرمود: «آیا می پنداری مرا رهنما خواهی بود به تاریخی که در آن تاریخ، بدی از من بگردد؟ ... اگر تو را در این نظرت تأیید کنم، مانند این است که قرآن را تکذیب کرده باشم و از خداوند بی نیاز شده باشم در رسیدن به خواسته و دفع ناخواسته ...» نهج البلاغه تصحیح صبحی صالح. کلام 79 احادیث فراوانی پیرامون اطلاع امام نسبت به حوادث آینده منقول است و داوری پیرامون این احادیث محتاج تخصص در علوم مختلفی است. به نکاتی پیرامون این موضوع می نگریم: 1- عالم الغیب و الشهاده، یکی از اوصاف حضرت باری تعالی شأنه است و غیب بر هر آن مفهومی اطلاق می شود که اطلاع از آن با دانش عادی بشری ممکن نیست. در 48 مورد واژۀ غیب در قرآن کریم آمده است. آیۀ 33 بقره، صفت برتر «اعلم» را به خداوند نسبت می دهد و خداوند خطاب به ملائکه می فرماید: انی اعلم غیب السماوات و الارض. من به غیب آسمان ها و زمین داناترم. آوردن صفت برتر نشان از آن دارد که به جز خداوند، کسانی دیگر نیز از غیب مطلعند اما داناترینِ نسبت به غیب، وصف مطلق خداوند است. در آیات 44 آل عمران، 49 هود و 102 یوسف، خداوند به ترتیب خطاب به مریم، نوح و یوسف، می فرماید که اخبار غیب را به آنان وحی فرموده است که در مورد یوسف، اطلاع وی از تعبیر خواب، در مورد نوح، وقایع آینده و در مورد مریم، بدون تعیین دقیق مورد، اینگونه بیان شده است. آیۀ 59 انعام می فرماید که کلیدهای غیب نزد خداوند است و هیچکس جز او بر آن آگاهی ندارد. البته این آیه بدین معنا نیست که کسانی از جمله انبیاء به اذن خداوند امکان اطلاع از غیب ندارند بلکه آیات دیگر نشان می دهد که در موارد مشخصی، کسانی با اذن خداوند از برخی امور غیبی مطلع شده اند. 2- آنچه قطعی است این است که اگر کسی از امری غیبی مطلع شده باشد، نمی تواند آن را در عملکرد عادی خود دخالت دهد. این امر مخصوصاً در مورد ائمۀ معصومین مصداق دارد زیرا آنان، نمونه و رهبر جامعۀ انسانیند و شکل رفتارشان باید به گونه ای باشد که افراد عادی اجتماع بتوانند رفتارشان را سرمشق قرار دهند. دخالت دادن اطلاعات و توانائی های فوق العاده بر خلاف هدف ذاتی وجود آنان در اجتماع بشری است. بدین لحاظ است که سیدالشهداء علیرغم اطلاع از زمان و مکان شهادت خویش، هنگام رفتن به دارالحکومۀ مدینه، حدود سی نفر از جوانان بنی هاشم را با خود می برد تا اگر دارالحکومه قصد سوئی داشته باشد، مقابله کنند. اطلاع از امور غیب به هیچ عنوان مجوزی جهت تغییر رفتار عادی بشری به امام نمی دهد و ایشان مکلف است آنگونه عمل فرماید که گوئی از هیچ واقعه ای در آینده مطلع نیست. 3- همینطور احساس و عواطف امام نیز تحت تأثیر اطلاعات و توانائی های فوق العادۀ وی نیست. امام مانند سایر انسان ها از مرگ عزیزانش متأثر می شود و حتی تأثر امام در مقابل مرگ یاران و عزیزانش به دلیل عاطفۀ زلال و شفاف وی بیش از افراد عادی اجتماع است. به همین شکل، یاران امام نیز دارای همان غرایز و عواطفی هستند که هر انسان عادی دیگر دارد که اگر جز این بود، رفتار و عملکرد آنان دارای ارزشی نبود. به عنوان مثال، اگر ماه بنی هاشم، آقای عاشق، مولا ابوالفضل العباس در کنار فرات برای بی اعتنائی به آب، توانی از منبعی جز شخصیت والای خودش داشته باشد، روشن است که هر کس دیگری هم به جای وی همین توان را داشت، همینگونه عمل می کرد. اوج عشق و درد در این است که آقای عاشق نیز مانند هر انسانی دیگر از تشنگی رنج می کشید اما معشوق آنگونه بر روح و جان وی جلوه گر است که غرائز انسانی در مقابل این تجلی بسی کوچکند و این البته توان اکتسابی مولا ابوالفضل در مکتب عشق است.   بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم عاشقان طف بخش دوم مرگ معاویه معاویه پسر ابوسفیان در ماه رجب سال شصت هجری از دنیا رفت و یزید بر خلاف مفاد صلحنامۀ امام مجتبی با معاویه، جانشین وی شد و بلافاصله به حاکم مدینه چنین نگاشت: اذا اتاک کتابی هذا، فاحضر الحسین بن علی و عبدالله بن زبیر فخذهما بالبیعه. فان امتنعا، فاضرب اعناقهما و ابعث الیّ برووسهما و خذ الناس بالبیعه، فمن امتنع فانفذ فیه الحکم و فی الحسین بن علی و عبدالله بن زبیر. والسلام. (تاریخ یعقوبی. ج 2 ص 215) امتناع از بیعت یزید بن معاویه در نامه ای به پسر عمویش، ولید بن عتبه، فرماندار مدینه از وی خواست که از امام حسین و عبدالله بن زبیر (در برخی منابع، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر نیز آمده) برای وی بیعت بستاند و در صورت امتناع آنان، گردنشان را زده، سرشان را برای یزید بفرستد و این حکم را نسبت به هر کس از بیعت امتناع کند، جاری سازد. در برخی منابع دیگر از جمله طبری، متن این نامه اینگونه آمده است که یزید از ولید خواسته است چهار نفر مذکور را تا زمان بیعت کردن، بازداشت کند. ولید با مروان بن حکم مشورت کرد و مروان از وی خواست قبل از اطلاع دو (یا چهار) نفر مذکور در نامۀ یزید از مرگ معاویه، ایشان را دعوت کرده، بدانان پیشنهاد بیعت دهد و در صورت امتناع، به قتلشان رساند. ولید، بی موافقت با رأی مروان، عبدالله بن عمرو، نوۀ عثمان بن عفان را که جوانکی بود، در پی امام و عبدالله بن زبیر فرستاد. نامبرده، هر دو نفر را در مسجد یافت و از آنان خواست به نزد ولید روند. آن دو گفتند: برو که در پی تو خواهیم آمد. قاصد به نزد ولید بازگشت و جریان را گفت. مروان اظهار داشت که حسین، نیرنگ کرده، نمی آید. ولید پاسخ داد: صبر کن. حسین شخصیتی نیست که نیرنگ کند.(الفتوح ابن اعثم. ج 5 ص 17) عبدالله بین زبیر پس از رفتن قاصد به امام گفت: این ساعتی نیست که ولید، کسی را بپذیرد. به نظرتان علت این دعوت چیست؟ و امام فرمود: تصور می کنم معاویه مرده باشد و ولید برای بیعت یزید ما را به دارالحکومه خوانده است. پس هر یک به خانۀ خود رفتند و امام با حدود سی نفر از بنی هاشم به دارالحکومه رفت. ولید، خبر مرگ معاویه، جانشینی یزید و نامۀ یزید برای بیعت را به استحضار امام رساند و امام فرمود که اگر بنا باشد بیعت کنم، بیعت پنهانی سودی ندارد و تا فردا نظر خود را می گویم. مروان، از ولید مجدداً خواست در صورت امتناع امام از بیعت، گردنش را بزند که امام خشمگین روی به مروان کرد و فرمود: وای بر تو ای فرزند زرقاء. (زن چشم کبود که منظور امام، مادر مروان بود که در عرب به بدکارگی مشهور بود) آیا تو می خواهی گردن مرا بزنی؟ به خدا سوگند دروغ می گوئی و پستی و خواری خود را آشکار می کنی. سپس، امام روی به ولید فرمود: ای امیر. ما خاندان نبوت، معدن رسالت و محل آمدشد فرشتگانیم. خداوند رحمتش را با ما شروع و با ما به پایان می برد. یزید، مردی فاسق، میخواره، قاتل بی گناهان و مرتکب فسق آشکار است و کسی چون من با کسی چون وی بیعت نخواهد کرد اما تا فردا رسد، شما و ما هر یک در کار خود تأمل خواهیم کرد تا بنگریم کدام یک از ما به خلافت و کدام یک به بیعت شایسته تر است. توجه به سخنان و رفتار ولید و مقایسۀ آن با مروان، نکات جالبی را از شخصیت شناسی روشن می کند. این هر دو در یک سمت و در مقابل موضع حق امام قرار دارند اما ولید علیرغم موضع سیاسیش، حسین را می شناسد و ویژگی های نیک وی را به خوبی می داند. در مقابل، مروان از شناخت حسین عاجز است. او را چون خود می پندارد که در چنین موقعیتی به دروغ سخن می گوید و پیمان می شکند.   بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم عاشقان طف بخش نخست بستر سیاسی قیام سید الشهداء(ع) قیام سیدالشهداء بی شک بزرگ ترین حادثه در تاریخ شیعه است. به شخصه معتقدم این واقعه، بزرگ ترین حادثۀ تاریخ بشر نیز هست از آن روی که آموزه های آن دارای ابعاد مختلفی است که در هر یک از شاخه های علوم انسانی قابلیت بررسی فراوانی دارد. امیدوارم در فرصت عزاداری سالانۀ محرم بتوانم با همراهان خوبم، دست کم، بخش اندکی از این رویداد بزرگ را از نگاهی متفاوت با آنچه تا کنون نگریسته شده، بررسی کنیم: جایگاه اجتماعی عاشورا در اهمیت این واقعه همین بس که از آغاز و به ویژه از زمان صفویه تا کنون مورد بیشترین سوء استفاده در جوامع شیعی قرار گرفته است. توجهی سطحی به تاریخ بشر نشان می دهد تقدس و اهمیت یک امر رابطۀ مستقیمی با میزان سوء استفاده از آن دارد. آزادی و دین، دو موردی است که در کل جوامع بشری، بیشترین سوء استفاده را به خود اختصاص داده است از آن روی که در فهرست موضوعات مهم بشر، در بالاترین جایگاه اول و دوم قرار گرفته اند. به همین ترتیب، در جوامع شیعی نیز واقعۀ عاشورا همین وضعیت را دارد و مانند دو مورد مذکور در جوامع بشری، پیرامون این رویداد مهم، آلوده به بیشترین خرافات است به نحوی که تشخیص واقعیت از خرافه را برای غیرمحققان این حوزه مشکل کرده است. میزان سوء استفاده از این واقعه را که اهمیت واقعیش را هم می رساند، می توان از شاخص هزینه های مردمی مصروف در یادمان های مختلف آن استنباط کرد. به جز ده روز نخست محرم هر سال، کمابیش هر دو ماه محرم و صفر تحت تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم یادمان های عاشوراست، اگرچه در طول سال نیز در مراسم مختلف عزاداری، بازگشت به یادمان این واقعه را به روشنی می توان دید که در اصطلاح روضه خوانان، گریز به کربلا نام دارد. با این حال، اینجا و بضاعت نویسنده نمی تواند تناسبی کافی با اهمیت این واقعه داشته باشد و لاجرم به شکلی خلاصه تلاش خواهیم کرد به نکات اساسی عاشورا بپردازیم. بستر سیاسی قیام امام مجتبی در وضعیتی اجباری، قرارداد صلحی را با معاویه منعقد فرمود که طبق آن قرارداد، معاویه حق نداشت برای بعد از خود، جانشینی تعیین کند و امر رهبری جامعۀ مسلمین را پس از خود باید به خود مسلمانان واگذار می کرد. معاویه اما از این امر، تخلف و سالیانی قبل از مرگش، یزید، فرزند میخواره، میمون باز و شاعرش را به جانشینی خود تعیین کرد. پیش از آن، رهبری توحیدی جامعۀ مسلمانان به تدریج به سمت رهبری طاغوتی منحرف شده بود. آزاد شدگان پیامبر که از ورود به مدینه ممنوع بودند، در زمان ابوبکر، قرقشان شکست، در زمان عمر، آشکارا در مدینه ساکن شدند، در زمان عثمان، دستگاه خلافت را یکسره در اختیار گرفتند و پس از عثمان با جمع شدن بر گرد معاویه، در مقابل امام علی که همان رویۀ پیامبر را نسبت به آنان در پیش گرفت، موضع دشمنی گرفتند و سرانجام با شهادت امام، صلح اجباری امام مجتبی و حاکمیت معاویه بر جامعۀ مسلمانان، همان رویۀ حکومت طاغوتی ابوسفیان را در مکه زنده کردند. با این حال، معاویه به ظاهر کاتب وحی بود و خال المؤمنین. لقبی مجعول که به تناسب لقب ام المؤمنین (لقب همسران پیامبر از جمله ام حبیبه، دختر ابوسفیان و خواهر معاویه که یکی از همسران پیامبر بود)، ساختۀ دستگاه تبلیغی شام بود. یزید اما برخلاف پدر، پروای ظاهر نداشت و آشکارا به نقض مسلمات دین اسلام افتخار می کرد. دربار شام که معاویه به لطایف الحیل، بازگشتش به اصول حکومت طاغوتی ابوسفیان را در مکۀ جاهلی و قبل از اسلام، از دید مردم عادی پنهان نگاه داشته بود، با شروع حکومت یزید، آشکارا به نقض اصول اسلام افتخار کرد و یزید شاعر، بی پروا اینگونه سرود: لعبت هاشم بالملک فلا/ خبر جاء و لا وحی نزل [فرزندان] هاشم در کشور بازی کردند چرا که هیچ خبری [از آسمان] نیامد و هیچ وحیی نازل نشد.   بادا که خداوند ما را راهنما باشد. .
  • سیدمحمود برهانی
تمام هستی زن نهان در زیر چادر کرده اندام بلورینی که گر می شد هویدا می زدی آتش به هر دینی خمار جلوه، قانون تمنا، لمس آزادی به خشم از پیرهن سر برکشد پستان سیمینی تپش های نفس، دل، سینه، مژگان، لرزش لب ها رهایش کرد در بی وزنی مشکوک کابینی هزار آغوش گرم و گیج و گس را آرزو می کرد به خود پیچیده، جان آشفته از زندان آئینی خشن می جست و تند و آتشین همخواب دیرین را نیامد پاسخش اما به جز سستی دیرینی نگاه ثابتش هر گوشه می کاوید مردانی برای لحظه ای حتی، شکفتن، شور، شیرینی تمام هستی زن بود و قانون طبیعت، لیک نگاهش منحرف خواندند و نامش را به بدبینی شیراز 24 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی
جنس سوم قهربانو. شاعران دل نازکند برنیاشوبی غزلهاشان به قهر شهر را از قصه ات پر می کنند پر مباد از داستانت بام شهر   با تب شوریدگی هاشان بساز بی خیالش. عاقبت به می شوند ناز اگر نازک تنان کمتر کنند شاعران البته فربه می شوند   می بخور با شاعری بدنام و شنگ تا ببینی لذت میخوارگی می توانی. یک قدم بیرون بیا از حجاب ذهنیت یکبارگی   قهربانو. عالمی دارد ملس در نگاه شعر از خود گم شدن گم شدن از جنس مردی و زنی جنس یزدان یافتن، سوم شدن شیراز 23 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی
آبگیر درد کنار آبگیر استاد آن خط به ره تازان ز هر سو بر هم آمد ابتدا و انتهای آن دو دست آمد یکی آن دیگری را نیک بالا برد و بالا ماند تا هموارۀ تاریخ آن دستان به شادی باز شد بس گاله در بهت ریاکاری فروتر از دو دست آمد هزاران دست در پیمان همان دستان که آتش زد کنام شیر تنها را بر آن دستان که آخر بست دست قدرت یزدان الا تاریخ ای تاریخ زخم و درد و بیزاری الا تاریخ ای تاریخ فتح دائم شیطان تو را تنها یکی انسان کامل بود و شرمت باد که خون کردی عبور پست خود بر آن ابرانسان شکستی استخوان کینه در گویاترین حنجر خلیدی خار آز و جهل در بیناترین چشمان کنار آبگیر خم، به جا مانده است فریادی که می گوید: کجائی ای ابرانسان مردستان ولایت 21 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی
این روزها این روزها در خانه دلتنگم                                           و در بیرون فرقی ندارد بی تو اینجا،                                   هر کجا،                                                 هر طور پائیز و برگ رنگ هایش بی تو بی رنگند میدان غمگینی است دنیا                                       دور پشت دور این روزها حتی نمی دانم کجا بودی گفتند جائی خفته ای.                             اما کدامین گور؟ گفتند: چیزی مانده.                             شاید گوشواری                                                    یا شاید نه.            شاید حلقه ای آغشته با کافور یادم نمی آید کجا بودیم و کی رفتی شاید نبودی هم.                       فقط یک آرزو،                                            یک نام یک نام گم در بین صدها نام بیگانه اما چرا این نام از من می برد آرام؟ این روزها با هر که تلخم                                  هر کجا،                                            هر طور زل می زنم اما کسی، چیزی نمی بینم در انتهای آسمان، تصویر ابهامی حالا گرفتم.             از همان ابهام غمگینم. ولایت 18 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی
از مجموعه گل گرمسیری جنوبی، خواب من در دامن تو تب بی تاب من، پیراهن تو جنوبی، چشمۀ خورشید خندید به نام چشم شاد روشن تو *** جنوبی، چشمه ها بی آب ماندند چکاوک ها تو را بی تاب خواندند روان تشنه در خوابت خزیدیم لبان تشنه را از خواب راندند *** جنوبی، خنده ات پرواز آواز نواز گیسویت آواز پرواز نیازم، ناز چشم بی نیازت جنوبی، نازنین، بالاتر از ناز ولایت 16 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی
کودک من مهتاب ای حضور دل شاعر ای معجر خیالی دشت و کوه از جذبۀ نگاه تو سرشار است حسّی ، نه شادمانی و نه اندوه   مهتاب و کوه و دشت و دل و درّه گرمای ایستای شب مرداد در چشم ماه می نگرم شاید چشمش به چشم کودک من افتاد 16 / مرداد / 69 - تراکمه
  • سیدمحمود برهانی
رهروی باید ... نمی بینید آیا چوبه های دار برزن را نمی خوانید حکم ماتم مرد و غم زن را من این بی باوری را این تباهی را نیارم تاب به گاه رفتن و برخاستن، ننگ نشستن را شما ای اهل کام و ناز در زنجیری از دربا رهائی را جهان سوزان به دست آرند دامن را اگر روزی فرارفتید از بیم و نیاز و جهل به شاد آذین آزادی بیارائید میهن را کنام وحشت آکنده است از انبوه سرهائی که چشمان خردشان بسته شد آیات مأمن را از این بیراهه تر آیا تواند بود گمراهی به دوش دوست بردن پایۀ اورنگ دشمن را هلا لالائی این خواب پرکابوس شرمت باد که بر این خلق سرگردان نمودی عیش، شیون را مرا این پوزه بند آز کافی نیست تا بندم دهانی را که از پولاد دل آجیده آهن را ولایت 15 مهر 93
  • سیدمحمود برهانی