محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

به نام حق یگانه بلند باد نامش ادبیّات زهر   و   پادزهر         به جز ذات اقدس حضرت حق «عزاسمه» هیچ آفریده­ای دیگر نیست که وصف «خوبی» یا «بدی» را در ذات خود داشته­باشد. این نحوۀ استفاده از هر شیء است که وصف خوبی یا بدی را بدان ملصق می­کند. پس در واقع، استفادۀ خوب یا بد واقعیتی است که به اشیاء مختلف نسبت می­توان داد. ­از منظر الهیات، از آنجا که ذات اقدس حضرت حق«جل جلاله» خیر مطلق است و کل آفریدگان نیز توسط ایشان به وجود آمده­اند، پس هر آفریده­ای نیز خیر است زیرا که از خیر مطلق جز خیر به وجود نمی­آید. یک بحث فرعی این قسمت، مخلوقاتی است که به یک واسطه منتسب به حضرت حق«جل علا» هستند یعنی در واقع همۀ آنچه توسط انسان به وجود می­آید. از منظر دانش­های الهی، از علل چهارگانۀ وجود یک شیء فقط علت فاعلی آن انسان است. توضیحاً این که برای وجود یک شیء، چهار علت مادی، صوری، غائی و فاعلی مذکور است. فی­المثل در ساخت  یک ساختمان، علت مادی، مصالح ساختمانی، علت صوری، نقشۀ ساختمان، علت غائی، سکونت انسان و علت فاعلی، معمار و کارگران سازندۀ ساختمان است. بر این علل چهارگانه، عله­العلل یا علت نهائی و اصلی که ذات اقدس حضرت حق «تعالی و تقدس» است نیز اضافه می­شود. اکنون پرسش این است که ذات این مخلوقات نیز مانند مخلوقات مستقیم خداوند بر خیر مبتنی است؟ در پاسخ باید گفت حیات، گوهری است که جز از خداوند سرچشمه نمی­گیرد و لاجرم هر آنچه حیات دارد، از خداوند هستی گرفته­است و بدین اعتبار، ذاتی مبتنی بر خیر دارد. اکنون ببینیم ادبیات با این مفاهیم چه ارتباطی دارد و بدین منظور نخست بنگریم که ادبیات چیست؟ و از این واژه کدام معنا مراد است؟ از منظر لغت، ادبیات از سه واژۀ ادب، یاء نسبت و «ات» جمع مؤنث عربی متشکل است که جمع مؤنث عربی معنای نوعیت را افاده می­کند و بدین ترتیب ادبیات یعنی آنچه از گروه ادبی است و ادبی خود منسوب به ادب است که در فرهنگ برای ادب شش معنا ذکر شده­است: 1 - فرهنگ، دانش 2 - هنر 3 - حسن معاشرت، حسن محضر 4 - آزرم، حرمت، پاس 5 - تأدیب، تنبیه 6 - دانشی که قدما آن را شامل علوم ذیل دانسته­اند: لغت، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط و قوانین قرائت. بعضی، اشتقاق، قرض­الشعر، انشاء و تاریخ را هم افزوده­اند. امروزه دانش مذکور را ادبیات گویند.[1] ادبیات مورد نظر این نوشته همین معنای اخیر را مد نظر دارد. با این تعریف و در ارتباط با کیفیت ذاتی ادبیات، می­توان گفت ادبیات نیز مانند هر دانش دیگر، از دو منظر قابل تأمل است: نخست، از منظر کلی که هر پدیده یا مخلوقی به خودی خود و از آن جهت که خداوند آن را آفریده، خیر است اما ممکن است مورد استفادۀ شر قرار گیرد. در خصوص معنای شر متعاقباً بحث می­شود. منظر دوم، مفهوم علمی ادبیات است بدین معنا که دانش اگر در معنای واقعی آن مورد نظر باشد، نمی­تواند مورد استفادۀ شر قرار گیرد و لاجرم به تمامی خیر است.[2] در گسترش این بحث نخست باید گفت که شر بودن یک امر به معنای استفادۀ غیرطبیعی از آن است. توضیحاً این که خداوند در یک طرح کلی، هستی و اجزاء آن را به وجود آورده­است و هر مخلوقی در یک محل خاص این طرح عظیم دارای جایگاه و کاربردی ویژه است که آن را کاربرد طبیعی می­نامیم. حال اگر این مخلوق به جز کاربرد خاص خود، مورد استفادۀ دیگری قرار گیرد و یا اگر در همان کاربرد خود، شکل خاص آن کاربرد حفظ نشود، آن را استفادۀ غیرطبیعی یا به تعبیر دیگر شر می­گوئیم. با این تعریف، منظور از خیر روشن است زیرا این اصطلاح در مقابل شر قرار دارد و طبق تعریف شر، خیر به استفادۀ طبیعی هر مخلوق چه در مورد و چه در شکل استفاده اطلاق می­شود. در یک مثال ساده، آب به عنوان مخلوق مستقیم خداوند و اسلحه به عنوان مخلوق مستقیم انسان و غیرمستقیم خداوند هر دو دارای استفاده­ای طبیعی هستند. آب برای آبیاری، نوشیدن و در کل حیات موجود زنده و اسلحه برای دفاع از حق[3] در مفهوم کلی آن مورد استفاده است که این نوع کاربرد، کاربرد طبیعی آن است و اگر برای همین اهداف طبیعی مورد استفاده قرار گیرد، آن را خیر گوئیم. حال اگر آب فی­المثل برای خفه کردن یک انسان یا اسلحه برای کشتن نفس محترمه[4] به کار رود، نوع استفاده، غیرطبیعی و شر است. ادبیات و در کل دانش هم به همین شکل برای هدایت انسان از تیرگی جهل به روشنائی علم و در نتیجه دادن توان به وی برای تطبیق خود با کل هستی و حرکت طبیعی و همگام با سایر اجزاء هستی در یک مسیر کلی طبیعی خلق شده­است. تصور این که دانش بتواند مورد استفادۀ غیرطبیعی قرار گیرد تا حدی محل تردید است زیرا فی­المثل کاشفان و مخترعان باروت، شکافت اتم یا سایر موادی که با آن جنگ­افزار تهیه می­شود هیچکدام قصد شر نداشتند و اختراع یا کشف آنان نیز به خودی خود واجد جنبۀ شر نیست. بمب اتمی که دو شهر هیروشیما و ناکازاکی را در ژاپن نابود کرد، می­توانست مورد استفادۀ درست و طبیعی و در خدمت بشر قرار گیرد. با این حال کابرد دانش نیز مانند هر مخلوق دیگر علیه انسان نشان از استعمال غیرطبیعی آن دارد. پس در یک کلام می­توان گفت که هر مخلوقی در ذات خود خیر است جز این که انسان آن را در مسیر غیرطبیعی به کار برد و از آن شر به وجود آید. اکنون به ادبیات بپردازیم. این دانش بدین سبب که به دارندۀ آن قدرت تسلط بر زبان عطا می­کند نقشی عظیم در ارتباط با آدمی چه در جهت منفی و چه در جهت مثبت آن دارد. زبان، وسیلۀ ارتباط آدمیان و انتقال اطلاعات است و ادبیات شامل بر فنونی که تأثیرگذاری زبان را تشدید می­کند. مشخص است که ادبیات با داشتن این ویژگی تا چه حد می­تواند در اقناع مخاطب برای پذیرش نظر متکلم مؤثر باشد. آنچه این نوشته در پی آن است، نشان دادن همین چهرۀ دوگانۀ ادبیات است که حتی در آثار یک ادیب نیز می­توان یافت. بدین لحاظ نمونه­هائی از این چهرۀ دوگانه را در پی مطالعه می­کنیم.   نمونه­ها   اولویت وراثت یا تربیت این عنوان، بحثی اصلی در علوم انسانی به ویژه دانش­های روان­شناسی، علوم تربیتی، اخلاق، الهیات، عرفان و سایر شاخه­های علوم انسانی است. تأثیر وراثت در جانداران اعم از گیاهان و جانوران اثبات شده است. به عنوان مثال یک سرمایه­گذار برای سرمایه­گذاری در صنعت مرغداری در صورتی که هدفش تولید گوشت مرغ باشد، نوع لگهورن یا انواع  مشابه را که سریع پروار می­شوند برمی­گزیند و اگر بخواهد تخم­مرغ تولید کند، از انواعی از مرغ استفاده می­کند که بیشترین تخم­گذاری را در روز دارند. همچنین تناسب اسب تازی و یابو برای سواری یا حمل بار و تفاوتشان در این مورد محرز است. در خصوص انسان نیز ویژگی­های وراثتی قابل انکار نیست اما به جهت استعداد بالای تربیت­پذیری انسان در مقایسه با سایر جانداران، بحث در این است که خواص وراثتی در مقابل دریافت­های تربیتی انسان تا چه حد توان بروز دارند و در حالتی که بین این دو تقابل به وجود آید، کدام­یک اولویت بروز دارند؟ از منظر دانش­های انسانی به این پرسش پاسخ قطعی داده نشده­است زیرا در مقام استقراء و تجربه، نتایج متضادی بروز کرده­است. گاه یک ویژگی وراثتی کل دریافت­های تربیتی را زیر پا نهاده، بستر یک اقدام شده و گاه به عکس، یک دریافت تربیتی بر ویژگی­های وراثتی مسلط شده­است. با این حال، هر نظریه طرف­دارانی دارد اما چه می­توان گفت وقتی که یک ادیب، هر دو نظریه را در جهت اثبات سخن خود به کار گیرد؟ توجه کنیم: شیخ سعدی در بیان داستانی در گلستان، می­فرماید: پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب کهف روزی چند / پی مردان گرفت و مردم شد و این یعنی اولویت و برتری تربیت بر ویژگی­های وراثتی. حال در همین کتاب گلستان و همین شیخ بزرگوار می­فرماید: عاقبت گرگ­زاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود یا در جای دیگر همین کتاب: تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. و البته این یعنی اولویت و برتری خواص وراثتی بر دریافت­های تربیتی. از منظر ادبی البته که نمی­توان بر شیخ اجل خرده گرفت اما اگر شیخ معظم، نظر نخست را در جائی گفته­باشد که مثلاً فرزند خودش فعل بدی مرتکب شده و شیخ در پی حفظ جایگاه خانوادگی خود اینگونه استدلال کرده­باشد و نظر دوم را در جائی که پسر همسایه همان فعل بد را مرتکب شده و شیخ در صدد سرکوفت زدن به همسایه، فعل بد فرزندش را به بدی خاندانش مرتبط کرده­باشد، چه نظری نسبت به شیخ بزرگوار خواهیم داشت؟ از همین است که عارفی بزرگ، اختلاف آراء را معلول اختلاف اهواء می­فرماید و با اعلام این نکتۀ ظریف و عظیم، پرده از پشت پردۀ بسیاری از اقوال و آرائی که باعث بسا تغییرات مثبت و منفی شده برمی­گیرد چرا که آدمی اگر در پی حقیقت باشد، به حکم وحدت حق، در صورت سلامت حواس خمسه و عقل یگانه، می­تواند همان نتیجه­ای را دریابد که کسی دیگر با همین وضعیت حواس و عقل در همین موضوع. پس علت اینهمه اختلاف چیست به جز این که هر کس همان نظری را حقیقت می­گوید و می­پندارد که وضعیت شخصی وی را توجیه کند. پس می­توان به روشنی دید که در پهنۀ تاریخ، چه اقوال و آرائی که فقط محض توجیه وضع شخصی یک نفر اعلام، و گمراهی گروهی کثیر را باعث شده­است که به فرمودۀ حافظ بزرگ: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. و یا بزرگی دیگر: این­همه جنگ و جدل حاصل کوته­نظری است / گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است.     تنگ­چشمی بیشترین نگاه به زن در ادبیات، نگاه عاشقانه است و جنبۀ جنسی و جسم زن از منظر جنسیت کمتر مورد عنایت بزرگان ادب بوده که این نوع  نگاه را سرزنش کرده­اند. به همین دلیل است که چشم و ابرو و در کل بالاتنۀ زن در نگاه مرد شرقی مطلوبیت دارد و بخش زیرین تن زن شایستۀ توجه مرد دانسته نشده­است و این عکس نگاه مرد غربی است که زن را اکثراً در جنسیتش می­شناسد. باری اینجا قصد مقایسۀ مردان غربی و شرقی نداریم. فقط همین بس که در ادبیات ما، زن از منظر عشق محض و خارج از جنسیت مورد عنایت است و جنبۀ جنسی وی در مواردی معدود مورد توجه ادبا قرار گرفته­است. به همین دلیل است که شیخ اجل با سرزنش نگاه جنسی به زن، می­فرماید: تنگ­چشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم اما چه باید گفت زمانی که خود ایشان هم هوس تنگ­چشمی کرده، از میوه ندادن (!) محبوب گله می­کند: باغ تفرج است و بس میوه نمی­دهد به کس / جز به نظر نمی­رسد نخل درخت قامتش شیخ محترم، مگر نفرمودید که شما  تماشاکنان بستانید و اینجا هم که نخل قامت به نظر تماشا می­رسد. پس دیگر چه جای گلایه؟   یک خاطرۀ شخصی در یک دعوی حقوقی، یک طرف پرونده حق داشت و یک طرف دیگر، برادر ذینفوذ و کار قاضی پرونده سخت شده­بود که چه کند تا هم خدا داشته­باشد و هم خرما.[5] در آخرین جلسۀ دادگاه فکری به نظرش رسید و ضمن خطابه­ای غرّا خطاب به آن که حق داشت، این بیت حافظ را قرائت کرد: نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر / نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش و طرف صاحب حق تحت تأثیر این شعر حافظ، رضایت داد و قاضی محترم بدین ترفند وجدان از مهلکه رهاند. [1] فرهنگ معین، ذیل واژه ادب [2] صرف نظر از استثنائاتی که ندانستن یک امر به سود انسان است تا دانستن آن و این استثنائات نه به معنای نادرستی و شر بودن دانائی است بلکه به مفهوم کاربرد آن در یک وضعیت خاص برای حفاظت از خود انسان است مثل وقتی که خبر مرگ عزیز کسی را به وی نمی­دهیم تا خود او در معرض خطر قرار نگیرد. این مورد مثلا نه به معنای شر بودن یک اطلاع است بلکه همانگونه که با کمی تأمل مشخص است ظرفیت طرف مذکور برای داشتن این اطلاع ناقص است. [3] حق در مفهوم وسیع آن به هر نوع کاربرد طبیعی اطلاق می­شود. فی­المثل داشتن حیات حق طبیعی یک انسان است و نیز حفاظت از مال مشروع یا انواع دیگر حق. استفاده از این واژه که در یک معنای خاص، نام خاص خداوند است نکتۀ جالبی را در خصوص ارتباط سایر انواع حق که مخلوق خداوند هستند با خالق کل هستی نشان می­دهد. [4] اصطلاح فقه و حقوق به معنای نفس انسان در حالتی که حکم شرعی قصاص یا کیفر قانونی اعدام در بارۀ وی مصداق نداشته، در این حالت کسی حق کشتن وی را ندارد و در صورت کشتن عمدی وی، قاتل، قصاص می­شود. [5] برعکس زمان قدیم، سی سالی است که در مملکت ما می­توان هم خدا داشت و هم خرما.
  • سیدمحمود برهانی
شِکْوَه   ای شما سرخوشان باغ هیاهو روسپی مردمان شهر تماشا خنده­هاتان مگر نشان چه دارد کاین چنین دل نهاده­اید به غوغا   خفته فریادتان به چاه خموشی رفته ناموستان به باد رذالت تا کی از ابتذال تن نرهیدن تا کی این‌گونه زیستن به بطالت   آه ، مردی نمانده تا بشناسد نام این ایل ناپدید نشان را گرگ وحشت نشسته بر دل هرکس جشن شادی گرفته مرگ شبان را   شب رسیده است و این عفونت پویا می­رود از تنی به پیکر دیگر ای دریغ از تو گر به گریه نجوئی واپسین چاره را به خندۀ ساغر تکمله می­چکد از چشم لاله ، خون عزیزان می­رسد از بام شب ، نهیب شکستن عاشقی از این دیار رفت و فنا شد بار خود آن به به کوچ حادثه بستن
  • سیدمحمود برهانی
غزل 4     من اگر به میکده ساقیا، شبی از وفای تو سر کنم به صفای روی تو گر دمی، به جمال کعبه نظر کنم همه شب از این نظرم خجل، که نکرده جان به بلا بحل به امیدم آن که لوای دل، به صلای عشق تو بر کنم بنگر که داغ شقایق ار، نشکفته غنچه به چشم تر همه عالم از تف این شرر، به شرار ناله خبر کنم بزدا غبار غم از رخم، به نثار باده­ی دم به دم ز طواف کوی تو ور نه هم، دل و دین نهاده سفر کنم تو اگر چه شهره­ی عالمی، نسزد که رو کندم غمی چو نبوده آن که غمت دمی، ز فضای سینه به در کنم من و شحنه هر دو شبانگهان، به نظاره سوی تو شب­روان مدد ای صباکه من این میان،سوی او شبانه گذر کنم نکشیده پای من از طلب، شر و شور زاهد و بیم شب ندهم رضا صنما که لب، به جز از شراب تو تر کنم
  • سیدمحمود برهانی
برای عین­القضات (روایت)     عاشقی افسرده در زندان تن مکتب تزویر را سنت شکن چون به اقلیم حقیقت پا نهاد چشم جان بر روی دلدارش گشاد دید آنجا عاشقان سر می‌‌‌دهند شاهدان، بر آن سر افسر می‌‌‌نهند چهره­ی محبوب را خون بایدش مرد، آنجا جامه گلگون بایدش چند در زنجیر علم و زهد و صوف؟ چند این خورشید در بند کسوف؟ آتشی باید بر این تزویر زد سجده­ی خون را دف تکبیر زد پس نماز عشق را آغاز کرد آتش دیرینه را در باز کرد   گفت: « این آئین، نه آئین خداست رسم حق از رسم سالوسان جداست این چه حج است و چه صوم است و صلات دین کجا محصور در خمس و زکات حج، طواف عشق بر گرد دل است دورتان ای قوم، دور باطل است روزه با امساک خودبینی رواست صومی از این‌گونه در خورد خداست در خم محرابتان نقش بت است از چه سوی رَبـَّنا برکرده دست؟ خمس از رنج تهیدستان چرا خون رز در کام بدمستان چرا شیخ می‌‌‌بینید در حال سجود زهدش از بنیاد دین برکرده دود پایۀ تخت ستم بر دوش خلق پنبۀ تزویر دین در گوش خلق هر که قوت بیکسان را رهزن است مسند امر قضایش مأمن است شیخ و شاه و شحنه در کار فریب بشنوید ای دوستان، شکوی الغریب[1]» پرده­ی زهد و ریا چون چاک زد در فنای خود قدم چالاک زد شمع بر اندام او افروختند جانش از شمع محبت سوختند شمع از سکر کنارش سرفراز دار از شوق قدومش در نماز جلوه­ی معشوق را او دید و رفت دار وصل دوست را بوسید و رفت این چنین مستانه جان دادن خوش است بوسه بر جانان عیان دادن خوش است عاشقان را شیوه‌‌‌ای این‌سان رواست داستان عشق کی در خورد ماست داستان عاشقان را بس کنیم چارۀ پرواز از این محبس کنیم [1] کتابی از عین­القضاه همدانی
  • سیدمحمود برهانی
غزل 8     می­رفت و در قفایش ، باران اشک من بود باران اگر چه با من ، آن لحظه هم­سخن بود غم در نهان چشمم ، می­دید و برنمی­گشت بر باغ خشک بی­بر ، ابر نگاه من بود در باغ کهنه باران ، آهسته ناله می­کرد و آن نالۀ دل من ، در گوش او کهن بود من را هزار عابر ، دیدند و غم خریدند او را نیایش از من ، نفرین ز مرد و زن بود من در عزای آن دم ، با غم نشسته بودم او در گریزِ از آن ، بی وقفه گام­زن بود بشکست شاخ خشکی در زیر گام سنگین آن سنگدل دریغا ، دیدی چه دل شکن بود
  • سیدمحمود برهانی
با نقاب جمهوریقسمت های نخست کتاب پیرامون نظام سیاسی جلد اول با نقاب جمهوری در صفحه اصلی وبلاگ قرار داده شده است. در صورت تمایل به استفاده از بقیه کتاب با من تماس بگیرید. ایمیل : mborhani72@gmail.com
  • سیدمحمود برهانی