محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
لحظۀ پائیزی من و پائیز و سارا، این سو و آن سوی جوباران کنار جاده ای محبوس اندام سپیداران شروع آخرین دیدار در دامان آزادی ولی دلواپس از بیغوله های آدمیخواران مه گنگ نگاهش، طرح بغضی را نشان می کرد که می بارید و می لغزید بر گل گونه اش، باران در آغوشی تهی از گرمی امّید می لرزید و می لرزاند مردی مرده در یأس گرفتاران سیاهی عمقی از آنگونه با خود داشت کز هر سو ندانستی کنام دیو را از مأمن یاران به روی دست می بردم تنی تبدار و در هر گام فرو می کوفت هذیان بر سرم صد گام تبداران ندانم در کدامین وادی از دستان من بردند اثیری پیکری بی وزن را آز تبهکاران از آن پس لحظه ها را نیست در من ارج و مقداری مگر یک لحظه در پائیز، در هذیان بیماران ولایت 13 شهریور 93
  • سیدمحمود برهانی
شهر مظلوم یک یاد دور در مه یک شهر دورتر بارانی از عبور و تقلائی از گریز آشفته در میانۀ بلوار جی نشست با خویش و با زمان و زمین، سخت در ستیز   از سمت ذوالفقاری و طیب بلند بود دود حریق کینه ای از جنس بی دلیل می جست در کرانۀ اروند و بهمشیر این کینه ساز فاجعه را پاتکی بدیل   دختر میان رفتن و ماندن نشسته بود تا جای ماندن است ولی، پای کوچ نیست قانع به مهربانی یک دست پرتوان تا تن دهد که جان هم از آغاز ماندنی است   با گرده های اشک به خشکیده چشم ها گیسو فشانده بر سر کارون پرشتاب پهنای خون پیکر یک عشق سوخته بس گرده های سقط شده زیر آفتاب   دل مانده در حریقی از احساس و اضطراب بی دل کجا رود؟ به کدامین بهشت سرد؟ هر کوچه جار می زندش با گلوی چاک ای دختر تتمۀ امّید، بازگرد تراکمه 12 شهریور 93
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم پیرامون حقیقت2 و لا تلبس الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون و باطل را لباس حق مپوشانید و حق را کتمان مکنید در حالی که می دانید. قرآن کریم. بقره. آیه 42 4- تشخیص حقیقت خالص از باطل خالص به آسانی انجام می گیرد اما این دو مفهوم در ارتباطات انسانی کمتر به شکل خالص وجود دارد. یک امر باطل اگر به تنهائی رخ نشان دهد، به راحتی رسوای نادرستی خود می شود اما باطل همواره بخشی از حقیقت را با خود همراه دارد و در پناه آبروی آن بخش از حقیقت است که نادرستی خود را اعمال می کند. مثال این امر را از یک جرم حقوقی نقل می کنم: در تعریف جرم کلاهبرداری، دانش حقوق معتقد است که دو بخش وجود دارد. یک بخش که فرد کلاهبردار، طرف مقابل را به وجود حقیقتی موهوم و غیرواقعی، فریب می دهد و آنگاه که طرف مقابل به حقیقت مذکور اعتماد کرد، بخش دوم یعنی گرفتن مال یا ارزشی مالی شروع می شود. در این مرحله، کلاهبردار، مال یا ارزشی مالی را از طرف مقابل با تکیه بر اعتماد وی می گیرد. هر یک از این دو مرحله که نباشد، دادرس رسیدگی کننده، ارتکاب جرم کلاهبرداری را نمی پذیرد. در این مورد، کلاهبردار، نشانه هائی واقعی را از وجود حقیقتی موهوم و غیرواقعی به طرف مقابل می نمایاند و از این طریق و با تکیه به اعتمادی که ذاتاً آدمی به حقیقت دارد، وی را به وجود حقیقتی که سودی برایش دارد یا زیانی را دفع می کند، مطمئن ساخته، بر پایۀ این اطمینان و اعتماد، مال یا ارزش مالیش را می رباید. حال اگر بنا باشد، کلاهبردار، عین واقعیت را به شکل خالص به طرف مقابل بگوید یا عین هدف نادرست خود را بیان کند، در هیچ یک از دو حالت نمی تواند به اعتماد ذاتی طرف مقابل به حقیقت تکیه کرده، مال یا ارزشی مالی از وی برباید. امام علی در مقابل شعار «لا حکم الا لله» خوارج، فرمود: سخن حقی است که از آن ارادۀ باطل شده است. این بیان امام اشاره به همین تلبیس حق و باطل دارد. در جای دیگر هم امام صراحتاً به این که حق و باطل را با هم ترکیب کرده، مردم را می فریبند، اشاره می فرماید. 5- حالت دریافت کنندۀ حقیقت در دریافت حقیقت بسیار مهم است. این موضوع حتی در امور مادی هم موجود است. در یک آزمایش فیزیکی، شما، یک دست خود را در آب گرم و دست دیگر را در آب سرد قرار می دهید. آنگاه هر دو دست خود را در آبی با درجۀ عادی فرو می کنید. هر یک از دو دست شما، دمای متفاوتی را حس می کند. این تجربۀ آزمایشگاهی، نمادی از پیش داوری های انسانی نسبت به حقایق موجود است. اگر آدمی بدون هر گونه سابقۀ قبلی با حق یا باطل روبرو شود، به آسانی درستی یا نادرستیش را تشخیص می دهد اما در بیشتر موارد، سابقۀ قبلی وجود دارد و همین سابقه باعث می شود وی نتواند به درستی حق و باطل را تشخیص دهد.     بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
وحشی از یوزهای لوت تو وحشی تری هنوز صد شیر شرزه زاده ای و دختری هنوز با آن که هر چه جنگ ز مس گونه های توست زرادخانۀ مس صد لشکری هنوز ای شکوه شکوه شکوه ز چشمان مفرغیت بی حس ترین نظارۀ ویرانگری هنوز ای پربهاترین تن خاکی ترین زمین در باستان عشق من افسونگری هنوز تندیسی از غرابت و سردیسی از غرور با آفتاب نیم رهی همسری هنوز نیم زمین به نیمه ای از چهره سوختی آن نیمه را بپوش که صد اخگری هنوز ماه من آسمان تو را مه گرفته است هر گوشه می روم تو مرا منظری هنوز با آن که آتشی شده ای در نیاز من اما به پشتبانی من سنگری هنوز احساسی از زنانه ترین شکل سوختن وسواسی از ترانه ترین مادری هنوز خاک هزاره در پی ردّ تو بیختم اما تو شهر سوختۀ خاوری هنوز شیراز 9 شهریور 93
  • سیدمحمود برهانی
غزلی در آرزو خواهمت بوسید روزی بر سر بازار شهر ور بشورد مؤمنان را شیخ بدکردار شهر من از این سنگین هوا، سنگین قدم، سنگین نفس سخت سنگینم بیا بردار سنگین بار شهر عقدۀ ده قرن با یک بوسه گر بتوان گشود من چه نامردم اگر پروا کنم از کار شهر شهر بی میخانه را مسجد ندارد اعتبار ساقیا لطفی که به گردد امام زار شهر بند پیراهن ... چه می گویم؟ خدا را عرضه دار هر چه داری زیر پیراهن به استحضار شهر بر دل من پا سبک بگذار و سنگین جای گیر کز سبک بینی ملولم وز فضای تار شهر بی قرار رفتنم. این وعده را آماده باش خواهمت بوسید روزی بر سر بازار شهر شیراز - 8 شهریور 93
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم ظرفیت وجودی2 تیپ شناسی فقیه گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای مولانا در ادامۀ بحث ظرفیت وجودی، شناخت تیپ شخصیتی فقیه، کمک مؤثری است. در یک حدیث مشهور، می خوانیم: من کان من الفقهاء عالماً لدینه، صائناً لنفسه، مخالفاً لهواء، مطیعاً لامر مولاه، فللعوام أن یقلدوه. از فقهاء، آن که به دینش دانا، به نفسش، نگهدارنده، به هوایش، مخالف و به امر مولایش، مطیع باشد، بر عوام است که از وی تقلید کنند. صرف نظر از سلسله روات حدیث و توجه به آمدن فقهاء در صدر و لزوم تقلید عوام به عنوان نتیجه که حدیث را در مظان اتهام قرار می دهد، این حدیث، یکی از مستنداتی است که طبق آن فقهاء خود را مجاز به رهبری دینی سایر مردم می دانند. توجه به نکاتی در خصوص این حدیث، راهگشاست: 1- عنوان فقهاء که یکی از دلایل اتهام این حدیث است، می تواند دستکاری شده باشد زیرا یک فقیه در مرتبۀ دانش آموزی خود، ادبیات عرب، منطق، مقدمۀ کوتاهی از فلسفه آن هم نه در همۀ موارد، علوم مربوط به حدیث اعم از رجال، حدیث، درایه و گاهی انساب، اصول و نهایتاً فقه می آموزد. کلام و برخی علوم دیگر نیز در مسیر آموزشی فقهاء قرار دارد اما به شکل عام و عمده فقط ادبیات عرب، اصول و فقه به عنوان دروس اصلی فقهاء محسوب می شود و مخصوصاً فلسفه که طبق حدیث الحکمه ضاله المؤمن، فلسفه، گمشدۀ مؤمن است، به عنوان فلسفه، گمراه کنندۀ مؤمن است، ترجمه و از آن به دشت پرهیز می شود. حال با توجه به این که یک عارف یا فیلسوف نیز در اکثر موارد همین دروس را آموخته، از آن عبور کرده، عرفان و فلسفه را نیز می آموزد، جایگاهی شایسته تر دارد برای این که به جای گروه فقهاء قرار گیرد. از این است که عنوان فقهاء در این حدیث، مشکوک به نظر می رسد. 2- خود فقهاء اقرار دارند که فقط در احکام عبادات و معاملات، صاحب نظرند و این حدیث بر این بخش دلالت دارد و حال آن که رهبری دین، پیش از آن باید اصول را بتواند تبیین کند. به این موضوع پاسخ داده شده است که اصول دین، قابل تقلید نیست و باید مردم خود تحقیقاً بپذیرند اما قابل تقلید نبودن به این معنا نیست که محققانی عالم پیرامون آن رهنمود ندهند و راه معضلاتش را نگشایند. 3- از چهار ویژگی آمده در این حدیث، یکی، مختص دانش آموزی است و سه دیگر یکسره به تزکیۀ نفس اختصاص دارد. صیانت نفس، مخالفت با هوای نفس و اطاعت از امر مولا، هر سه محتاج سال ها تمرین عملی است و این سه ویژگی به عرفا بیشتر اختصاص دارد تا فقهاء. اکنون ببینیم فقهاء در عمل چیستند؟ داشتن مقلد و درآمد مالی، عاملی شده است که هر فقیه در آغاز راه، تلاشش را صرف داشتن ظاهری کند که طبق آن هر چهار ویژگی را از دید دیگران داراست. این موضوع و رقابت تجاری با سایر همکارانش باعث می شود وی از همان آغاز، نقابی از علم و زهد بر چهره زند و به تدریج این نقاب به شخصیت ثانویۀ وی تبدیل می شود بی آن که زیربنائی عملی و محکم داشته باشد. وی در حفظ این نقاب تا آنجا پیش می رود که یکسره خود را همان می پندارد که تظاهر می کند و چون از سوئی گرفتار انواع کاستی هاست، به توجیه و تبدیل خواست های خود به خواست های عمومی پناه می برد و همه جا خواست خود را به عنوان خواست عمومی و بعضاً الهی وانمود کند. فریاد عارفان از قرون شش به بعد بر سر فقهاء و دشمنی فقهاء با عارفان، از همین ویژگی فقهاء سرچشمه می گیرد: واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند گوئیا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند یارب این نودولتان را با خر خودشان نشان کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند. رابطۀ نودولتی در این غزل خواجه و ارتباط آن با واعظان قابل توجه است. از همین روست که وقتی در ظرفیت وجودی اندکی که فقیه دارد، معارفی بیش ریخته شود، همان می شود که سعدی فرماید: جماعتی که نظر را حرام می دانند نظر حرام بکردند و خون خلق، حلال.       بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم ظرفیت وجودی جستاری در علل جسارت مسلمین در کشتارهای انسانی و بکشید آنان را تا این که فتنه را منعقد نکنند قرآن کریم. این حقیقتی است که سهم هندوان در کشتارهای انسانی و آسیب های وارده به طبیعت تقریباً برابر با صفر است و در مقابل، پیروان ادیان ابراهیمی، سهمی وحشتناک در این عرصه دارند. در جهان حاضر، سهم پیروان دین یهود، اسلام و مسیحیت به ترتیب بیشترین نقش را در کشتارهای انسانی دارند و همینطور است سهم این سه دین در تخریب طبیعت با این تفاوت که در این عرصه جای دین یهود و مسیحیت ممکن است تعویض شود. به راستی عامل چیست؟ آنچه در نگاه عرفانی که از نظر من یگانه نگاه صحیح دینی است و از زبان عرفای ما بیان شده است، تصویری قرین با حقیقت را از دلیل این پدیده در طول تاریخ توضیح می دهد. پیش از آن، به خاستگاه اندیشۀ عرفانی در ادب پارسی توجه کنیم که اگر سه قرن شش و هفت و هشت را از این اندیشه بگیریم، به کلی ادب کلاسیک پارسی تهیدست می شود. گرفتن آثار ادبی فقط قرن هفتم از ادب ما، بیش از دو ثلث ادب دست اول را از ادبیات می گیرد و این واقعیت که رشد اندیشۀ عرفانی پس از حملۀ مغول و در زمان تیره روزی ایرانیان و پس از آن است، ما را بدانجا رهنمون می شود که در این سه قرن، اندیشۀ انسانی با اتکاء به تعالیم وحی به حرکتی درون گرا دست یازیده است که هنوز آبشخور فکری ما به تمامی این حرکت را درنیافته و به کمال بدان نپرداخته است. از خاستگاه که به تخلیص بگذریم، عرفای ما، وجود آدمی را به جام جمشید تشبیه می کنند. گفته می شود جمشید، پادشاه کیانی، جامی داشت و ساقی انسان شناسی که این جام به هفت خط از نخستین خط فرودین تا خط هفتم جور مزین بود و ساقی می دانست که هر حاضر مجلس جم را چه خطی از شراب بفرماید که نه از ظرفیتش کم باشد و باعث صداع و ناراحتی شود و نه از ظرفیتش افزون شود و بدمستی نوشنده را باعث گردد. عارفان، وجود آدمی را به حاضر مجلس جمشید تشبیه می کنند که هر کس، ظرفیتی دارد و اگر، تعالیم دین بیش از ظرفیتش در وجودش قرار گیرد، باعث بدمستی وی شده، خود را نمایندۀ یگانۀ خداوند پنداشته، بر مسند حکم می نشیند و همچون رسول گرامی اسلام که از طرف خداوند نسبت به تمامی شئون زندگی انسان ها دارای اختیار بود، حکم به هر آنچه می دهد که منصب خداوند و رسول و ولی کامل است و لاغیر. اشارۀ عرفان به رازداری در ابیات زیر به همین موضوع می پردازد: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد و یا حافظ اسرار الهی کس نمی داند. خموش. از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد. نگاهی به تاریخ نشان می دهد که همه جا این فقها بوده اند که سردمداری دین را در اختیار داشته اند در حالی که فقه، در نهایت فقط یکی از علوم اسلامی است و اگر جایگاهی برای جانشین ولی کامل در زمان غیبتش قائل باشیم، این جایگاه فقط از آن عارف است نه از آن فقیه. از همین روست که عارفان در طول تاریخ مقتول تیغ تکفیر فقها بوده اند.     بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
اشهب من به چشم های ملول و به دست های ملال کنار آغل خود خفته بود اشهب من عزیزکردۀ من، عشق من، طراوت من رفیق ماه و دل و دشت و درّه و شب من   ثبات چشم درشتش مرا به هم می زد مرا و هر چه در اعماق من ثباتی داشت به زین و برگ پر از خاک مانده بر دیوار نگاه ثابت او چشم التفاتی داشت   مرا به خلوت شب های پیش از این می خواند به دشت های سکوتی که مهر می تازید و برکه های غریبی که ماه می خندید و کوهسار عجیبی که عشق می بازید   مرا به آن سوی این خاکدان بی حاصل به آبشار تمنا و انحنا می خواند به خنده های نهان پشت شرم های نجیب به انتهای «من» و ابتدای «ما» می خواند   عزیزکردۀ من، خنگ آسمان بالا اگرچه شادترین عشق بیکران غزلیم اگرچه در عمل خویش، خوش درخشیدیم ولیک دولت مستعجل همان غزلیم   کدام ماه بتابد به جاده های سیاه؟ همان که خطّ سپیدش به دوست می پیوست کدام بوی عفونت تو را کشد بر راه؟ همان که بوی تنش چشم منطقم می بست   کنار برکه رفیقی نمانده اشهب من مگر به دام کشاند سوار گمراهی کمین گردنه از بوی سرب خالی شد که جانپناه بگیری نشانه بر آهی   به جاده های سیاهی که کینه می ورزند هر آنچه رنگ هدف داشت، باورش را باخت چه را بجوید آن کاو ز خویش گم مانده است؟ گذشته است زمانی که آدمی می تاخت ولایت 3 شهریور 93
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم پیرامون حقیقت1 جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند حافظ اگر چه میل به حقیقت و پیروزی درستی بر نادرستی در نهاد آدمی به ودیعت است اما اختلاف های راجع به حقیقت نیز تقریباً به تعداد نفوس آدمیان است. پیرامون حقیقت هم مباحث مفصلی صورت گرفته است و تصور می کنم نیازی به واگوی دوباره نیست. آنچه علت نگارش این سلسله مطالب است، حجیم بودن مباحث مربوط به حقیقت است که در جهان مجازی و سریع امروز، اکثریت را وقتی کافی یا توجهی لازم به این مقوله نیست. بنا بر این، در این مطالب تلاش می شود، شکل ساده و خلاصۀ مباحث مربوط به حقیقت را بی آن که بخواهیم متکی به نظر یا منبع خاصی باشیم بیان کنیم: 1- گاهی حقیقت و واقعیت به جای همدیگر به کار می رود. واقعیت، حالت یا رویدادی است که موجود است و ممکن است حقیقت باشد یا باطل. درست باشد یا نادرست. در مقابل، حقیقت، مفهوم، حالت یا رویدادی است که درست است اما ممکن است وجود داشته باشد یا نه. پس گاهی حقیقت و واقعیت یکی می شود و در اکثر مواردی که مربوط به آدمی است، مختلفند. در جهان هستی اما (به جز اکثر امور تحت ارادۀ انسان) همواره حقیقت و واقعیت یکی هستند. 2- آدمی در جستجوی حقیقت، نظم خاصی ندارد و بی نظم خاص به جستجوی حقیقت رفتن، ما را ناکام می کند. نظمی که باید در جستجوی حقیقت بر ما حاکم باشد، مبتنی بر نیازهای ماست. یعنی یافتن حقیقتی مشخص باید بلافاصله تکلیف نیازی مشخص و دارای اولویت را در همان مقطع زندگی ما تعیین کند. انسان گرسنه ای که تکلیف حقیقت عملکرد خود را در برابر جامعه و حقیقت علت گرسنگی خود و سیری دیگری را در نیازهای عادی روزانه مشخص نکند، جستجوی حقیقت کائنات دور از دسترس یا مفاهیم فرامادی، بیراهه رفتن است. با این حال، به نحو حیرت آوری، این موضوع در مورد نخبگان استثناست. نخبگان ثروتمند که غم نان ندارند، معمولاً اهل تفکر نیستند و بار تفکر بر دوش نخبگانی است که عشق به حقیقت آنان را به کلی از غم نان غافل می کند. بنا بر این، اولویت بندی جستجوی حقیقت برای عموم مردم مصداق دارد و آن که نان ندارد، جز به نان نباید بیندیشد. نخبگان در این امر مستثنایند. 3- ابزار جستجوی حقیقت، به نوع حقیقت بستگی دارد. نوعی از حقیقت را می توان در آزمایشگاه تجربی علم مورد بررسی قرار داد و طبعاً ابزار درست در اینجا دانش تجربی است. نوعی دیگر از حقایق، خارج از دسترس علم تجربیند و لاجرم ابزار خاص خود را می طلبند که در جای خود بدان خواهیم پرداخت اما یک حقیقت مهم این جا وجود دارد. اگر دانش تجربی، مطلبی را اثبات کند و در مقابل، کسی مدعی خلاف آن از طرق دینی یا شهودی یا ... باشد، یقیناً این فرد مدعی در پی کلاهبرداری از مردم است زیرا تاریخ بشر نشان داده است که هرگاه کسی از امور مقدس سخن بگوید و کلاه خود را هم برای دریافت اعانه دوره بگرداند، یقیناً شیادی است ضد هر حقیقت. آنان که شیفتۀ حقیقتند و از آن سخن می گویند هرگز هیچ کمکی را حتی در قبال عشقشان به حقیقت دریافت نمی کنند بلکه انواع ستم ها نیز بدانان می رود. این ملاک مهم را فراموش نکنیم.     بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی
­­بسم الله الرحمن الرحیم خطر جایگزین ها4 مقایسۀ شش زبان بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام حکیم فردوسی در بخش قبل، قرار شد مقایسه ای کوتاه بین شش زبان انجام دهیم. اطلاعات مربوط به این مقایسه در چهار زبان اروپائی از The Life and Times of the English Language چاپ نیویورک. نشر  Times Book گرفته شده است. حسب اطلاعات این منبع، لغت نامۀ وبستر به زبان انگلیسی دارای 460 هزار واژه است و در همین حال، بزرگ ترین لغت نامۀ زبان آلمانی به عنوان دومین زبان اروپائی 200 هزار واژه دارد. برترین لغت نامه های دو زبان فرانسه و روسی نیز به ترتیب 150 و 130 هزار واژه دارند. این آمار مربوط به آخرین ویرایش این لغت نامه ها در سال 1983 هستند. در مقابل، فرهنگ تاج العروس نگارش قرن سیزدهم هجری با 20 جلد، لسان العرب، نگارش قرن هشتم هجری با 15 جلد، العین خلیل بن احمد نگارش قرن دوم هجری با 9 جلد، تهذیب اللغه ازهری نگارش قرن چهارم هجری با 15 جلد، المحیط صاحب بن عباد، نگارش قرن چهارم هجری با 11 جلد، شمس العلوم حمیری، قرن ششم، 12 جلد، دارای آنگونه شمار لغتند که زبان های اروپائی اصلا قابل مقایسه با آن نیستند. یک مثال، این گستردگی شمارش نشده را نشان می دهد. واژه نامۀ الغریب المصنف ابوعبید هروی، قرن سوم که فقط به لغات غریب پرداخته، با دو جلد، به تنهائی بیش از زبان انگلیسی دارای واژه است. توجه کنیم که اکثر این قوامیس متعلق به بیش از ده قرن قبل است و فرهنگ انگلیسی متعلق به حدود سی سال قبل. بر این مطلب، ویژگی های خاص زبان عربی را باید افزود که در هیچ زبانی همتا ندارد (به عنوان مثال صرف منظم افعال و اسماء که در تمام مخارج سه و چهار حرفی یکسانند و کار یادگیری زبان را بسیار آسان می کنند و نیز خود همین ریشه های سه و چهار حرفی و ویژگی های دیگر که در مباحث شناخت قرآن مفصل تر بیان شده است) و این همه البته حاصل زحمات محمد بن سیبویه شیرازی است که متأسفانه گوری غریب در بلواری به نام خودش در شیراز دارد و تأسف بیشتر این که نه تنها مردم عادی بلکه رادیو تلویزیون رسمی این کشور، نام این بزرگ ایرانی را به غلط تلفظ می کنند و حال آن که اسماء مختوم به «ویه» در زبان عربی، تلفظی مشخص دارد مانند بابویه، قولویه و ... زبان پارسی نیز اگرچه به پای زبان عربی نمی رسد اما از تمام زبان های اروپائی به مراتب برتر است و این در حالی است که بسیاری از واژگان زبان پارسی را فقط باید در ادبیات و واژه نامه ها جست و بسیاری نیز به کلی از بین رفته است و فقط شکلی از اشکال صرف شدۀ آن باقی است. در کارآئی این زبان همین یک مثال بس است که با وجود گستردگی شگفتی آور زبان عربی، تا زمان هارون الرشید عباسی، دفاتر دولتی را به زبان پارسی می نگاشتند و در این زمان بود که به دستور این خلیفه و باز هم توسط خود ایرانیان، دفاتر به زبان عربی باز گردانده شد. اکنون به این مطلب مهم توجه کنیم که کلیۀ علوم انسانی، تفکر آدمی را نطق درون نامند و اثبات شده است که تفکر بدون استفاده از واژه ممکن نیست که دوستان می توانند به راحتی این را بیازمایند و تلاش کنند که بدون فکر کردن به یک واژه، آیا می توانند در مورد معنای آن واژه بیندیشند؟ نیتجه، منفی است. اکنون چه باید گفت بدانان که تغییر خط را درمان دردهای این ملت یا تازیان می دانند؟ متأسفانه این مبحث با این شماره به پایان نرسید. علل واقعی بی سوادی نسل جوان کشور را در آخرین شماره خواهیم دید، اگرچه این خود مبحثی مفصل است و لاجرم باید به بیان فهرست وار آن بسنده کنیم.   بادا که خداوند ما را راهنما باشد.
  • سیدمحمود برهانی