لحظۀ پائیزی
پنجشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۰۱ ب.ظ
لحظۀ پائیزی
من و پائیز و
سارا، این سو و آن سوی جوباران
کنار جاده ای
محبوس اندام سپیداران
شروع آخرین
دیدار در دامان آزادی
ولی دلواپس از
بیغوله های آدمیخواران
مه گنگ نگاهش،
طرح بغضی را نشان می کرد
که می بارید و
می لغزید بر گل گونه اش، باران
در آغوشی تهی از
گرمی امّید می لرزید
و می لرزاند
مردی مرده در یأس گرفتاران
سیاهی عمقی از
آنگونه با خود داشت کز هر سو
ندانستی کنام
دیو را از مأمن یاران
به روی دست می
بردم تنی تبدار و در هر گام
فرو می کوفت
هذیان بر سرم صد گام تبداران
ندانم در
کدامین وادی از دستان من بردند
اثیری پیکری بی
وزن را آز تبهکاران
از آن پس لحظه
ها را نیست در من ارج و مقداری
مگر یک لحظه در
پائیز، در هذیان بیماران
ولایت 13
شهریور 93
- ۹۳/۰۶/۱۳