اشهب من
سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۱۰ ق.ظ
اشهب من
به چشم های
ملول و به دست های ملال
کنار آغل خود
خفته بود اشهب من
عزیزکردۀ من،
عشق من، طراوت من
رفیق ماه و دل
و دشت و درّه و شب من
ثبات چشم درشتش
مرا به هم می زد
مرا و هر چه در
اعماق من ثباتی داشت
به زین و برگ
پر از خاک مانده بر دیوار
نگاه ثابت او
چشم التفاتی داشت
مرا به خلوت شب
های پیش از این می خواند
به دشت های
سکوتی که مهر می تازید
و برکه های
غریبی که ماه می خندید
و کوهسار
عجیبی که عشق می بازید
مرا به آن سوی
این خاکدان بی حاصل
به آبشار تمنا
و انحنا می خواند
به خنده های
نهان پشت شرم های نجیب
به انتهای «من»
و ابتدای «ما» می خواند
عزیزکردۀ من،
خنگ آسمان بالا
اگرچه شادترین
عشق بیکران غزلیم
اگرچه در عمل
خویش، خوش درخشیدیم
ولیک دولت
مستعجل همان غزلیم
کدام ماه بتابد
به جاده های سیاه؟
همان که خطّ
سپیدش به دوست می پیوست
کدام بوی عفونت
تو را کشد بر راه؟
همان که بوی
تنش چشم منطقم می بست
کنار برکه
رفیقی نمانده اشهب من
مگر به دام
کشاند سوار گمراهی
کمین گردنه از
بوی سرب خالی شد
که جانپناه
بگیری نشانه بر آهی
به جاده های
سیاهی که کینه می ورزند
هر آنچه رنگ
هدف داشت، باورش را باخت
چه را بجوید آن
کاو ز خویش گم مانده است؟
گذشته است
زمانی که آدمی می تاخت
ولایت 3 شهریور
93
- ۹۳/۰۶/۰۴