این گرگ سگ نفس
در من نهفته ای تو پریشان و معترض
چون آتشی نهفته به متروکه دخمه ای
هر لحظه می زنی به نوائی غریب تر
بر تارهای روح من خسته زخمه ای
ناآشناترین من ای آشناترین
با من چرا تو هیچ مدارا نمی کنی
آرام من ربوده و آرام نیستی
آخر چرا قرار من امضا نمی کنی
می گوئی : این عبور سزاوار عشق نیست
وین رود را نه بحر که مرداب مقصد است
خشکیده کام تشنۀ گلواژه های صدق
ای مانده در سراب ، تو را آب مقصد است
می گویم این عبور بها ، نه ، بهانه است
کو مرکبی که مرد دلیری نشان دهد
این گرگ سگ نفس به هزاران دروغ و رنگ
یال فریب بسته که شیری نشان دهد
- ۱ نظر
- ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۱:۱۳