... ؟
مستی کنار کوچۀ شب جار می زند
قانون مهر را نت انکار می زند
دستی از آستین بلاهت برآمده
تصویری ابلهانه به دیوار می زند
تصویری از عبوس کژ چکمه ای زمخت
در نبض کشوری که نه انگار می زند
آن سو، زنی فرو شده در حفرۀ عفاف
از نفرتی که شوهرکش بار می زند
وآن شو، مشام پر شدۀ شهدی از شرنگ
گنجشک های له شده را دار می زند
دستان استخوانی مردی میان مه
سیگار را به آتش سیگار می زند
اجباری از نخست و اجباری از ابد
پک یا سرنگ؟ هر چه، به اجبار می زند
سوی دگر، طراوتی از جنس احتیاج
لب های مرده گون به لب یار می زند
در انتهای کوچۀ شب، شاعری اسیر
با جوهر سرشک، غمی جار می زند
ولایت 3 مهر 93