دلبران رفته
چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ق.ظ
دلبران رفته
در برگ
ریز واقعه وقتی دلی شکست
خطی سیاه گوشۀ
بالای دل نشست
دیگر نه خاکیان
که خدا هم گریست زار
بر جان روشنی
که شبش تیره کرد هست
این داغ ننگ
بوی به بادافره چه بود؟
وین تیغ نهب از
چه به جانم گشوده دست؟
من در کدام
تهمت رسوا عجین شدم؟
کز من دمی
نماند که اندر غمی نبست
ای دلبران رفته
مرا دل نبرده اید
ای عاشقانه ها
شب من بی ترانه است
از آن همه ترنم
شیرین رودها
یک تار آه بی
خبرم در گلو گسست
این ظلم بین که
وقت تظلم نمی دهد
وز این ظلام
بایدم ایدر چگونه رست؟
من، طفل پا به
راه، جهان سر به سر مغاک
این گام های
خرد نیارد توان جست.
ولایت 2 مهر 93
- ۹۳/۰۷/۰۲