محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی

مجموعه مقالات و اشعار

محمود برهانی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
حکم آهن وقتی زمان و واقعه تسلیم آهن است آغوش بکر خاک بر آئینه مأمن است گلبرگ­های لاله بپاشد به صلب سنگ گاهی که عشق ، گمشدۀ خاک مدفن است آه ای نماد عاطفه ای مظهر خلوص باز آ که بی تو هر چه شروع است بی من است
  • سیدمحمود برهانی
جوانان وطن درنگه تازگی صبح بهاران دارید نفسی تازه­تر از نم­نم باران دارید سوز سرمای زمستان چه توانی دارد پیش گرمای امیدی که فراوان دارید فوج در فوج گر ابلیس هوس برخیزد موج بر موج برآئید که ایمان دارید خاک میهن که لگدکوب تتار و عرب است منتظر مانده به عشقی که به ایران دارید
  • سیدمحمود برهانی
نجوای گل زمین چون دست­های کوچکش سرد زمان در حلقه­ای از آهن و مرد عبوس سربی سرنیزه­ها را به نجوای گلی تسلیم خود کرد
  • سیدمحمود برهانی
شرم شقایق شفق ، شرم شقایق گونه­هایت سحر ، صد سهره در سحر صدایت شبم موّاج موج گیسوی تو نیازم ، ناز و فردایم فدایت
  • سیدمحمود برهانی
دختران برکه     شما ای دختران مهر و مهتاب صمیمی گلرخان برکۀ آب ندارد هیچ رنگی آن لیاقت نشیند جای آن گلگونی ناب
  • سیدمحمود برهانی
دوبیتی 14 نگاهت ، پاکی افسانه سازی گناهت ، در پلیدی پاک‌بازی پلیدان گر تو را بر دار خواهند پناهت ، دست­های بی­نیازی
  • سیدمحمود برهانی
خوشا عبور از تنگه و دیدار دلدار فراز قامت یار و سپیدار خوشا شوق و خوشا اوج و خوشا سکر نگاه دلبر و نیش سیه مار
  • سیدمحمود برهانی
دوبیتی 9     به چشمان سیاهت عهد بستم به پای قامتت عاشق نشستم به جز پیوند تار گیسوانت ز هستی سر به سر پیمان گسستم
  • سیدمحمود برهانی
قحط­نامه[1]   روزی که آمدم ، به امید تو آمدم امروز لیک ، خسته و نومید می­روم در دل ، نهفته سردی این فصل بی تلاش سرگشته ، ره نبرده به خورشید می­روم   فریاد می­زدم که فروغی مگر نماند در کومه­های خالی این برگزیده ایل اینجا جز انعکاس ، لبی پاسخی نداشت وین بینوا اجاق تهی ، آتشی قلیل   دیدند خسته­ای که ندا می­زند به عشق گفتند : عشق ، حاصل رؤیای شاعر است فریاد ! دست­های تهی­مان مگر نگفت کاین ، شعر نیست . حسرت فردای شاعر است   هر دست ، خنجری شد و هر دوست ، دشمنی هر کوچه ، مسلخی شد و هر خانه ، محبسی وقتی که دیده­ها همه در خواب نوش بود می­مرد زیر چکمه­ی سنگین شب ، کسی   امروز می­روم . به کجا ؟ با کدام شوق ؟ در شاهراه سبز کدامین دیار دور ؟ افسوس ! هیچ‌کس به کسی آشنا نبود ما مانده­ایم و ماتم این سینۀ صبور [1] این قطعه را برای فارغ التحصیلی خود و دوستانم سرودم که همراه با یک غزل در جشن فارغ التحصیلی دانش آموختگان دانشگاه شیراز قرائت شد.
  • سیدمحمود برهانی
واپسین مویه   با من گذشت عمر بدین گونه می‌‌‌رود مثل کسی که خار به چشمش خلیده است در خاطرم نمانده نشانی ز اشتیاق مثل پرنده‌‌‌ای که بهاری ندیده‌‌‌است   من مانده‌‌‌ام شکسته، پریشان و ناامید گویا نگاه خستۀ بیمار محتضر با دست خود به محبس غم گام می‌‌‌نهم همچون دلی گرفته در اجبار یک سفر   من گریه می‌‌‌کنم شب تنهائی و سقوط با یاد روزهای درخشان هر امید بغضی نشسته بر دل و ره می‌‌‌زند به خواب در سوگ لحظه‌‌‌های خوشایند هر نوید   آن روزهای خوب که می­شد به یک نگاه در انتظار روشن فردای خود نشست آن لحظه‌‌‌های پاک که می‌‌‌شد به یک پیام زنجیرهای خستگی از پای جان گسست   بدرود شعر پاک من ای همدم سرشک من را سکوت و حسرت و حرمان زیاده‌‌‌اند در من بمیر زان که تو آمخته نیستی با بختکی که زندگیش نام داده‌‌‌اند
  • سیدمحمود برهانی