واپسین مویه
چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ
واپسین مویه
با من گذشت عمر بدین
گونه میرود
مثل کسی که خار به چشمش خلیده است
در خاطرم نمانده نشانی ز اشتیاق
مثل پرندهای که بهاری ندیدهاست
من ماندهام شکسته، پریشان
و ناامید
گویا نگاه خستۀ بیمار محتضر
با دست خود به محبس غم گام مینهم
همچون دلی گرفته در اجبار یک سفر
من گریه میکنم شب
تنهائی و سقوط
با یاد روزهای درخشان هر امید
بغضی نشسته بر دل و ره میزند به خواب
در سوگ لحظههای خوشایند هر نوید
آن روزهای خوب که میشد به
یک نگاه
در انتظار روشن فردای خود نشست
آن لحظههای پاک که میشد به یک پیام
زنجیرهای خستگی از پای جان گسست
بدرود شعر پاک من ای
همدم سرشک
من را سکوت و حسرت و حرمان زیادهاند
در من بمیر زان که تو آمخته نیستی
با بختکی که زندگیش نام دادهاند
- ۹۲/۰۷/۰۳