مه
دوشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۴۳ ق.ظ
مِه
روی سنگی در
کنار نیلگون پارس بود
خیره در پرواز
یاغوها و بازی هایشان
مثل یک میخواری
اجباری تنها و تلخ
در گریز از
آدمی وز یاوه سازی هایشان
گرچه تنها بود
اما چهره ای آن سوی مه
روی سنگی در
کنار نیلگون پارس بود
خیره در پرواز
یاغوها و بازی هایشان
چهرۀ محوی که
با او بی تفاوت می نمود
می توانستی
تصور کرد کز آن سوی مِه
این طرف هم محو
می دید آن که آن سو محو بود
خیره در پرواز
یاغوها و بازی هایشان
چهرۀ محوی که
با او بی تفاوت می نمود
هیچ یک اما نمی
دانست گر این مِه نبود
سنگ تنهائی بدل
می شد به فرش همدمی
دوستی در سینۀ
توفان و باران خفته است
آه از این
خودخواهی مِه گون تلخ آدمی
ولایت 16
شهریور 93
- ۹۳/۰۶/۱۷