دختر کولی
يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ
دختر کولی
کولی به رقص
آمد و من مست دیدنش
وآن خنده های
از ته دل را شنیدنش
ای بی خبر از
آنچه در این حلقه می رود
کمتر ملامتم کن
از افسون دیدنش
آن مارگونه
قامت و آن چشم مهربان
وآن نازچرخشی
که گرفته است دامنش
آن تن، تنی که
هیچ نبودش به جز شکوه
گوئی خداست آن
تن نه مرد و نه زنش
کولی میان حلقۀ
دف های بی شمار
یک بیضی از
مدار زمین گرد گردنش
ای نام های
سلسله انساب عالیم
طردم کنید و
عاق برای سرودنش
بیزارم از هر
آنچه مرا دور می کند
از چشم و گونه
و خمش دست روشنش
ای هر چه
کولیان زمان متحد شوید
تا زایدم زنی
که از او بود زادنش
ولایت 19 مرداد
93
- ۹۳/۰۵/۱۹