سخن02
پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
راه بهروزی
سخن دو
دموکراسی به صورت والاترین آرمان سیاسی در
سراسر جهان در آمده است. هر چند از هر جانب ... ستوده می شود لیکن کسانی آن را
پیشۀ خود قرار داده اند که کم می شناسندش و کمتر خواهان آنند.
دموکراسی. کارل کوهن. برگردان فریبرز مجیدی.
صفحۀ 14
دموکراسی و
قانون اساسی
ملت ژاپن و
آلمان پس از جنگ جهانی دوم چه راهی را در پیش گرفتند که به دو قدرت اقتصادی برتر
تبدیل شدند؟ مسلماً فرهنگ و ضروریات خاص کشور و ملت ما نمی تواند عیناً همان مسیر
را کپی کند اما در مسیر این دو کشور اصولی وجود دارد که هر کشور و ملتی بخواهد به
رشد و قدرت اقتصادی دست یابد، باید آن اصول را رعایت کند.
در یک نگاه کلی
و برای انجام هر کاری، باید برنامه ای متناسب با هدف، تدوین و اجرا کرد. یک ملت که
در پهنۀ جغرافیائی خاصی به نام کشور خاص دارای وحدت است، نیازمند حکومتی متناسب با
نیازها و اهداف خود است که بتواند توسط آن حکومت، خود را مدیریت کند. در واقع، بخش
توزیع امکانات اقتصادی که خود به دو گروه 1- امکانات طبیعی و 2- دستاوردهای انسانی
تقسیم می شود، باید توسط هیأت حاکمه مدیریت شود. نتیجتاً این که سیاست یا مدیریت
کلان اجتماع، زیرمجموعه ای از اقتصاد است.
و اما نسبت بین
هیأت حاکمه و مردم چه نسبتی است؟ در کل، دو نظریۀ مشخص وجود دارد. یکی از این دو
نظریه، قدرت حاکمیت را از آنِ مردم می داند که آن را به هیأت حاکمه برای مدتی مشخص
تفویض می کنند و پس از پایان مدت، از طریق انتخابات، هیأت حاکمه، قدرت حاکمیت را
به هیأت حاکمۀ منتخب بعدی می سپارد. نظریۀ دوم، قدرت حاکمیت را از آن هر مرجعی غیر
از مردم می داند. گاهی گفته می شود قدرت حاکمیت، موروثی است و از شاه سابق به
فرزند ارشد ذکورش منتقل می شود. گاهی، قدرت را از آنِ گروهی خاص می دانند که از
بین خود کسانی را برای اعمال آن منصوب می کنند. در هر حال، نظریۀ دوم هنوز هم در
بخش هائی از جهان در حال اجراست اما اکثریت ملل جهان این را پذیرفته اند که قدرت
حاکمیت از آنِ مردم است. البته گاهی گفته می شود این قدرت از آنِ خداوند است که به
مردم تفویض فرموده است و گاهی ذاتاً آن را متعلق به مردم می دانند و این، در موضوع
تفاوتی ندارد زیرا حتی کسانی که قدرت را از آنِ خداوند می دانند (به عنوان نمونه
قانون اساسی آمریکا یا ایران فعلی) باز هم این را پذیرفته اند که این قدرت در روی
زمین به مردم واگذار شده است. این نظریه را دموکراسی گویند و در خصوص آن مباحث
متعدد و گسترده ای مطرح شده است. خواستگاه اصلی این نظریه را یونان دانسته، قدیمی
ترین اشکال این نوع حکومت را دولت-شهرهای یونان ذکر کرده اند اما پیش از یونان،
نوعی از این توزیع قدرت در ایران زمان اشکانیان دیده شده است که هر قبیله، یکی از
نخبگان برتر فکری خود را به مجلسی می فرستاد که مجلس مهستان یا مغستان نام داشت.
این مجلس، کل سرنوشت کشور را اداره می کرد بدین شکل که نخست برای ادارۀ کشور و
اجرای مصوبات خود، مدیری تحت عنوان پادشاه بر می گزید و خود با تصویب بودجه و
برنامه و نیز از طرق نظارتی دیگر بر کار پادشاه نظارت می کرد.
آنچه اکنون به
عنوان دموکراسی شناخته می شود، اصول مشخصی دارد. نکتۀ قابل ذکر در مورد دموکراسی
این که اگرچه در مورد دموکراسی، تحقیقات و نظریات بسیاری ارائه شده است اما زمانی
طولانی است که این نظریه رشدی نداشته است و بالعکس نسبت به آن بدبینی هائی به وجود
آمده است اما این بدبینی ها و توقف رشد نظریۀ دموکراسی باعث نشده است در مقام عمل،
ملل استفاده کننده از آن، دست از آن بردارند زیرا هنوز نظریۀ مناسبی که بتواند
بهتر از دموکراسی حقوق مردم را تضمین کند وجود ندارد. دموکراسی با تمام معایب آن،
هنوز بهترین روش جهت تضمین حقوق عمومی مردم و رشد اقتصادی کشور و ملت است.
نظریۀ دموکراسی
و اصول آن در مقام اجرا خود را در قالب قانون اساسی هر کشور نشان می دهد. در واقع
قانون اساسی، برنامۀ کلی و ساختار هیأت حاکمۀ هر کشور است که نشان می دهد آن کشور
توسط چگونه هیأت حاکمه ای و با چه نوع ترکیبی و با چه نوع ارتباطی بین مردم و
حاکمان و نیز طبق کدام اصول کلی اداره خواهد شد. قانون اساسی، برنامۀ یک ملت و
کشور بر روی کاغذ است و هرچه غنی تر و متناسب تر با اصول دموکراسی و نیازها و
امکانات آن کشور و ملت باشد، به همان اندازه نیز اجرای آن باعث توفیق آن ملت در
رسیدن به اهدافی است که در قانون اساسی خود مشخص کرده است.
در مبحث بعد،
اصول دموکراسی را به اختصار باز می نگریم.
خود و همراهان همدلم را به حفاظت خداوند می سپارم.
- ۹۳/۰۱/۲۱