مرد تازه
دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۰ ب.ظ
مرد
تازه
پشت پرچین
کهنۀ این باغ
مردی از خاک
تازه روئیده است
از قرنطینه اش
عبور مکن
او هوای عفن
نبوئیده است
بودنش ،
دیدن است در کوری
شور خندیدن
است در اندوه
آخر جملۀ
شکستن نیست
مهر ماه است
در شبی انبوه
نامش از
نامه های هر عاشق
جامش از جمع
مهربانی ها
با اسیران
امید آزادی
پیش پیران ،
سرِ جوانی ها
شامگاهان که
قحبگانی چند
می نگارند
طرح فردا را
او سلاحی ز
عشق می سازد
تا کند چاره
طرح آن ها را
ناتمام
- ۹۲/۱۱/۲۸
به شعرهای قطعنامه ی شاملو می ماند .
جالبه البته .
بدرود