نقب
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ
نقب
چه خوانده ای تو در این
خشک و بی نشان برهوت ؟
نگاه سبز تو ، فام کدام گل دیده
است ؟
از انحنای کدامین گریز آمده ای ؟
که ناگزیر تو در این زمین تفتیده
است
تو نیز همچو من از آسمان بی
اختر
به روشنای شب کهکشان گریخته ای ؟
و یا نوالۀ تنظیم ضرب ماندن را
هزار قطره خوی از جان چهره ریخته ای
؟
به فصل آدمکان ، آدمی
نخواهد رست
مگر به یاری دستان مهر بارانی
به نطع درد ، تماشا روا نخواهد بود
به دشمنی قدمی نه ، نه گر ز یارانی
- ۹۲/۱۱/۲۴
آفرین
کار قشنگی ست
ای کاش «جان چهره » «چهره ی جان » می بود .
پاینده باشی !