راه 05
جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۴۵ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
گذرگاه
عافیت
گام پنج
ای خواب تر خلائق ای قوم گنگ و کور
بیهوده چنگ در تن هر موج می زنید
اندازه ها ز یاد شما رفته ای دریغ
مغروق سرنوشت به خود پیله می تنید
بند سوم شعر «مرثیه» از همین وبلاگ
اگر مطمئن
هستید آئینۀ ذهن خود را کاملاً صاف کرده اید، اینک شروع کنید:
با ذهنی که هیچ
در آن نیست به خود بنگرید. چه می بینید؟
انسانی در میان
طبیعت و آن سوتر، انسان های دیگر. پس نخست به طبیعت و سایر انسان ها کاری نداریم و
به سراغ خود شما می رویم یعنی یک انسان اما این انسان چیست ؟
یک شکل فیزیکی
با دو وجه کاملاً مشخص. یک، جسم فیزیکی که به پنج طریق زیر با جهان بیرون از خود
ارتباط برقرار می کند :
1 - با دو چشم
می بیند.
2- با دو گوش
می شنود.
3- با بینی
بوها را استشمام می کند.
4- با زبان مزهها
را می چشد.
5- با پوست کل
بدن خود، حرارت و برخی دیگر ویژگیها از قبیل زبری و نرمی و ... را حس می کند.
پس، جسم فیزیکی
تو با پنج حس بینائی، شنوائی، بویائی، چشائی و بساوائی جهان بیرون از خود را درک
می کند اما یک وجه دیگر را هم متوجه می شویم و آن این که جدای از این جسم فیزیکی،
گویا یک وجه دیگری هم وجود دارد. این وجه را یادمان باشد اما فعلاً به آن کاری
نداریم تا فرصت بعدی. اکنون برمی گردیم به وجه ملموس نخست یعنی یک جسم فیزیکی که
با پنج ابزار، جهان پیرامون را حس می کند.
ما متوجه می شویم
که در یک مکان خاص قرار داریم و همین مکان را توسط ابزارهای شناسائیمان می توانیم
بشناسیم اما در مورد سایر مکان ها تا از این مکان به آنها منتقل نشویم، هیچ نوع
شناختی نمی توانیم به دست آوریم. پس، جسم ما دارای مکان است یعنی این که همواره در
یک مکان خاص وجود دارد و این به آن معنی است که در همان حال در سایر مکان ها نیست.
همچنین ما متوجه می شویم که جسم ما دارای طول، عرض و ارتفاع است یعنی سه بعد مشخص
دارد و داشتن بعد و نیز قرار گرفتن در مکان برای ما گر چه نوعی ویژگی برای شناخت و
جداسازی جسم ما از سایر اجسام پیرامون است ولی در حقیقت، نوعی کاستی نیز هست و ما
را از داشتن توان بیشتر باز می دارد.
وقتی ما جهان
پیرامون را حس کردیم، درمی یابیم تصویرهائی در وجود ما نقش می بندد که می توانیم
پس از گذشت زمانی آن ها را به یاد آوریم، گوئی که هم اکنون وجود دارند.
این تجربه ما
را به شناخت زمان رهنمون می شود یعنی این که ما متوجه می شویم که جسم ما ساکن و
راکد نیست گوئی که در حال عبور است و همین عبور را زمان گفته اند. مقید بودن در
زمان در واقع سومین محدودیت ماست اما با شگفتی متوجه می شویم که گر چه جسم ما در
سه محدودیت بعد، مکان و زمان مقید است اما آن بخشی که شناخت ها را به یاد ما می آورد،
نه در بعد مقید است نه در مکان و نه در زمان یعنی به راحتی تصاویر بسیار بزرگ یا
کوچک را یکسان به یاد می آورد. همچنین به راحتی در یک مکان و زمان مشخص، شناخت های
مربوط به زمان و مکان های دیگر را نیز فرا می خواند و به همین جالبی متوجه می شویم
که همین بخش از جسم ما قادر است تصاویر را در هم بیامیزد و تصویری نو بیافریند.
شگفتا اما آیا این بخش مربوط به جسم ماست؟ جسم ما که در هر تجربه ای کاملاً مشخص
است که در بعد، مکان و زمان مقید است. پس باید بخشی دیگر را برای خودمان فرض کنیم
و این، همان بخشی است که اندکی قبل گفتم فعلاً به آن کاری نداریم. اکنون ما با دو
موضوع روبرو هستیم : اول، وجه دوم ما یا وجه دوم وجود ما و دوم، همین موجودی که آن
را ما یا وجود ما می گوئیم چون روشن است که این موجود گرچه همراه با جسم ماست و به
نوعی پیوسته به آن اما جزء جسم ما نیست چون با آن تفاوت های مشخصی دارد. پس ما
باید خود را به دو بخش : 1- جسم مادی و محدود در بعد، زمان و مکان و 2- بخش
غیرمادی و فراتر از بعد، زمان و مکان در نظر بگیریم. این بخش دوم، همان است که آن
را روح یا جان می گویند.
آنچه ما به
تجربه در می یابیم این است که بخش نخست یا مادی زمانی زاده می شود و زمانی می میرد.
مرگ نیز طبق دریافت تجربی ما عبارت است از فقدان همۀ حواس پنجگانه که باعث می شود
پس از مدتی بدن متلاشی و به خاک تبدیل شود.
اما با تلاشی
تن بر سر روح چه می آید؟ چون ما برایمان تصور روح بدون تن مشکل است و زمانی مفهوم
روح مطرح می شود که پیش از آن مفهوم تن مطرح شده باشد.
برای پاسخ به
پرسش سرنوشت روح اندکی باید صبور باشیم. تا اینجا یکی دیگر از ویژگیهای تن را
شناخته ایم و آن، فناپذیری آن است.
همین جا متذکر
می شوم که اگر در مقابل فانی بودن تن به ثابت بودن روح معتقدید یا این که زنده شدن
مجدد تن را مسلّم می انگارید، مطالعۀ این نوشته را رها کنید چون گام اول را به
درستی برنداشته و همۀ ارزش ها و ضدارزش ها و نیز شناخت هایتان را کنار نگذاشته اید.
ما فقط به
تجاربمان متکی هستیم و تجربه به ما نشان می دهد که «آن لاله که پژمرد نخواهد
بشکفت». پس فانی بودن یکی دیگر از مختصات جسمی است که به شناخت آن مشغولیم.
این شناخت را
البته ما مستقیماً خود به دست آورده ایم و هر کس دیگری هم به جای ما باشد قطعاً
همین شناخت را به همین شکل به دست می آورد مگر این که حواس پنجگانه اش سالم نباشد.
این گام را با
این تمرین به پایان می بریم که به گذشته بازگردید و آن را با حال فعلی مقایسه
کنید. آیا نوعی خلأ یا ناتوانی یا گم شدگی یا ... حس می کنید؟ یا نوعی رهائی یا
فرا شدن یا ...
ممنون می شوم
اگر از این حس خود برایم بگوئید و مشخص بفرمائید که امکان طرح آن را با سایر
دوستان دارم یا خیر.
بدرود تا گام و منزل بعد.
- ۹۲/۱۰/۰۶