راه 04
پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۰۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
گذرگاه
عافیت
گام چهار
تو پای به راه درنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
عطار
اکنون آغاز می
کنیم راه را.
درست مثل این
که تازه متولد شده ایم و هیچ نداریم جز حواس سالم طبیعی که با آن جهان درون و برون
خود را بشناسیم. این، نخستین گام عملی است. پاک کردن کامل تخته سیاهی که از دیرباز
تا کنون، هر کس و هر گروهی بر آن چیزی نوشته اند. بنا بر این گام اول عملی این است
که :
ذهن خود را از هر شناختی و به تبع آن از هر ارزش یا ضدارزشی تهی
کنیم .
میپذیرم که
کار مشکلی است اما بی آن نیز کار ما به سامان نخواهد رسید زیرا به سراغ هر چه
برویم، شما در مورد آن نوعی پیشداوری دارید و همین، باعث می شود که نتوانید به
درستی و به تمامی آن امر را بشناسید. پس ناگزیر هر شناختی را باید به کنار نهید.
در صورتی که این کار را به تمامی نمی توانید انجام دهید، از همین جا همراهی با ما
را قطع کنید و زمانی همراهی را آغاز کنید که واقعاً و به تمامی بتوانید کاری را که
از شما خواستم انجام دهید. در این رابطه شدیداً اخطار می کنم که با خود مگوئید :
حالا چه عیبی دارد؟ من این نوشته را می خوانم تا بعد ...
در این صورت
شما فرصتی طلائی را از دست داده اید زیرا در مورد مطالب این نوشته با پیشداوری
قبلی داوری کرده اید و دیگر هرگز قادر نخواهید بود با ذهنی پاک به آن بنگرید تا به
درستی و به تمامی آن را دریابید.
عجول مباشید.
به نهایت میندیشید. خاصیت راه این است که شما تا یک پیچ مشخص را می پیمائید، آنگاه
پس از آن پیچ، مسیر بعدی را آغاز می کنید. پس از حالا منتظر نباشید که نهایت چیست؟
ما در جستجوی نهایت نیستیم و اگر باشیم هم اینک پاسخی برای آن نداریم زیرا باید به
نهایت رسید تا آن را شناخت.
این که می گویم
واقعیتی دیگر از ویژگی های راه را مشخص می کند. آنچه ما ممکن است در نهایت به آن
برسیم بستگی به انواع مؤلفه ها دارد. گاهی برخی چیزها برای همه یکی است و همه آن
را یکسان تجربه می کنند و گاهی برای هر کس، متفاوت است. ممکن است حقیقتی را ما
بارها و بارها در شکل کلمات شنیده باشیم که بسیار است آموزه ها. فرهنگ بشر آنقدر
غنی است که برای بررسی همۀ ابعاد آن، عمر یک انسان کافی نیست اما در مسیری که می
رویم شگفتی های زیادی خواهیم دید و ممکن است متعجب شویم از این که برای زیستنی
سالم و هدفمند به چه اطلاعات اندک اما درستی نیاز داریم. البته دانش، نامحدود است
اما آنچه لازم است دانستن نیست، باور کردن است.
ترسمان را در
مواجهه با تاریکی به یاد آورید. ما می دانیم یک مکان مشخص در شب همان است که در
روز بوده اما اگر می دانیم چرا در روز نمی ترسیم اما در شب، می ترسیم. این مثال تا
حدی می تواند تفاوت دانستن و باور کردن را بیان کند. وقتی ما چیزی را باور کردیم،
با قدرت و بی تردید بدان عمل می کنیم اما باز، این، همۀ واقعیت نیست. باور کردن،
خود، نوعی دانستن است؛ موضوع در نحوۀ انطباق ما با دانسته هایمان است. این را بعد
به تفصیل گفتگو خواهیم کرد. آنچه اینک لازم است این است که واقعاً و به تمام معنا
آنچه را آموخته ایم به کناری نهیم. البته این نه بدان معناست که عمل نکنیم. مسلماً
ما زندگی می کنیم و در زندگی ما هر روز کارهای مختلفی را انجام می دهیم. برای
انجام یا عدم انجام یک کار مشخص هم مهم است که چه چیزی را درست بدانیم و چه چیزی
را نادرست. در اینجا منظورم کنار گذاشتن زندگی عادی نیست بلکه می گویم آنچه آموخته
ایم را کنار بگذاریم. اگر می پنداریم جهان را خالقی هست به همان اندازه هم بپذیریم
که خالقی در جهان نیست. اگر معتقدیم فلان دین مشخص، دین حق است، این اعتقاد را
کنار نهیم و به همان اندازه که این دین را درست می دانیم، سایر ادیان را هم درست
بدانیم و در عین حال بی دینی را هم اعتقادی درست بدانیم. اگر معتقدیم حجاب، ارزش
است به همان اندازه هم معتقد باشیم که بی حجابی هم ارزش است و در یک کلام، هر چه
را تا کنون درست یا نادرست می پنداشته ایم، کنار نهیم. اینجا، آغاز است و تابلوی
ذهن و دل ما باید پاک باشد.
این تابلو را
پاک کنیم و از آغاز طبق آنچه خود بدان باور می کنیم آن را بنویسیم.
اکنون آمادۀ شروعیم.
شروع یک راه. گذرگاه عافیت و عافیت البته نه به معنای پرهیز از خطر یا تن آسانی
بلکه به معنای جان سالم به در بردن از مهلکۀ اطلاعات نادرست که عمل بر طبق آن هم
یقیناً نادرست است.
و سلام بر تو که در همراهی استواری.
- ۹۲/۱۰/۰۵