منشور صبح
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۵ ب.ظ
منشور صبح
سارا نگاه کن که سحر دور می شود
زخم امید به که نه، ناسور می شود
شهر از تباهکاری تن، مسلخ دل است
شب های بویناک چه دیجور می شود
پیوند جهل بود و هراس آنچه کاشتیم
دار است و ترکه مزد که منظور می شود
پاداش عشق چیست ز ایثار دست و دل
جز حسرتی غریب که در گور می شود
اما غمین مباش که در مرگ، زندگی است
شب خود مگرنه منتظر هور می شود؟
تا یاس ها نگاه تو را درک می کنند
هر صبح در نماز تو منشور می شود
سارا نجات هستی یک جان خسته را
این دست پاک توست که مأمور می شود
- ۹۲/۰۹/۱۷