ادبیات. زهر و پادزهر
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۲۴ ب.ظ
به نام حق
یگانه بلند باد نامش
ادبیّات
زهر و پادزهر
به جز ذات اقدس حضرت حق «عزاسمه» هیچ آفریدهای دیگر
نیست که وصف «خوبی» یا «بدی» را در ذات خود داشتهباشد. این نحوۀ استفاده از هر
شیء است که وصف خوبی یا بدی را بدان ملصق میکند. پس در واقع، استفادۀ خوب یا بد
واقعیتی است که به اشیاء مختلف نسبت میتوان داد.
از منظر الهیات، از آنجا که ذات اقدس حضرت حق«جل جلاله»
خیر مطلق است و کل آفریدگان نیز توسط ایشان به وجود آمدهاند، پس هر آفریدهای نیز
خیر است زیرا که از خیر مطلق جز خیر به وجود نمیآید.
یک بحث فرعی این قسمت، مخلوقاتی است که به یک واسطه
منتسب به حضرت حق«جل علا» هستند یعنی در واقع همۀ آنچه توسط انسان به وجود میآید.
از منظر دانشهای الهی، از علل چهارگانۀ وجود یک شیء
فقط علت فاعلی آن انسان است. توضیحاً این که برای وجود یک شیء، چهار علت مادی،
صوری، غائی و فاعلی مذکور است. فیالمثل در ساخت
یک ساختمان، علت مادی، مصالح ساختمانی، علت صوری، نقشۀ ساختمان، علت غائی،
سکونت انسان و علت فاعلی، معمار و کارگران سازندۀ ساختمان است. بر این علل
چهارگانه، علهالعلل یا علت نهائی و اصلی که ذات اقدس حضرت حق «تعالی و تقدس» است نیز
اضافه میشود.
اکنون پرسش این است که ذات این مخلوقات نیز مانند
مخلوقات مستقیم خداوند بر خیر مبتنی است؟
در پاسخ باید گفت حیات، گوهری است که جز از خداوند
سرچشمه نمیگیرد و لاجرم هر آنچه حیات دارد، از خداوند هستی گرفتهاست و بدین
اعتبار، ذاتی مبتنی بر خیر دارد.
اکنون ببینیم ادبیات با این مفاهیم چه ارتباطی دارد و
بدین منظور نخست بنگریم که ادبیات چیست؟ و از این واژه کدام معنا مراد است؟
از منظر لغت، ادبیات از سه واژۀ ادب، یاء نسبت و «ات»
جمع مؤنث عربی متشکل است که جمع مؤنث عربی معنای نوعیت را افاده میکند و بدین
ترتیب ادبیات یعنی آنچه از گروه ادبی است و ادبی خود منسوب به ادب است که در فرهنگ
برای ادب شش معنا ذکر شدهاست:
1 - فرهنگ، دانش
2 - هنر
3 - حسن معاشرت، حسن محضر
4 - آزرم، حرمت، پاس
5 - تأدیب، تنبیه
6 - دانشی که قدما آن را شامل علوم ذیل دانستهاند:
لغت، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه،
قوانین خط و قوانین قرائت. بعضی، اشتقاق، قرضالشعر، انشاء و تاریخ را هم افزودهاند.
امروزه دانش مذکور را ادبیات گویند.[1]
ادبیات مورد نظر این نوشته همین معنای اخیر را مد نظر
دارد.
با این تعریف و در ارتباط با کیفیت ذاتی ادبیات، میتوان
گفت ادبیات نیز مانند هر دانش دیگر، از دو منظر قابل تأمل است: نخست، از منظر کلی
که هر پدیده یا مخلوقی به خودی خود و از آن جهت که خداوند آن را آفریده، خیر است
اما ممکن است مورد استفادۀ شر قرار گیرد. در خصوص معنای شر متعاقباً بحث میشود.
منظر دوم، مفهوم علمی ادبیات است بدین معنا که دانش اگر در معنای واقعی آن مورد
نظر باشد، نمیتواند مورد استفادۀ شر قرار گیرد و لاجرم به تمامی خیر است.[2]
در گسترش این بحث نخست باید گفت که شر بودن یک امر به
معنای استفادۀ غیرطبیعی از آن است. توضیحاً این که خداوند در یک طرح کلی، هستی و
اجزاء آن را به وجود آوردهاست و هر مخلوقی در یک محل خاص این طرح عظیم دارای
جایگاه و کاربردی ویژه است که آن را کاربرد طبیعی مینامیم. حال اگر این مخلوق به
جز کاربرد خاص خود، مورد استفادۀ دیگری قرار گیرد و یا اگر در همان کاربرد خود،
شکل خاص آن کاربرد حفظ نشود، آن را استفادۀ غیرطبیعی یا به تعبیر دیگر شر میگوئیم.
با این تعریف، منظور از خیر روشن است زیرا این اصطلاح در مقابل شر قرار دارد و طبق
تعریف شر، خیر به استفادۀ طبیعی هر مخلوق چه در مورد و چه در شکل استفاده اطلاق میشود.
در یک مثال ساده، آب به عنوان مخلوق مستقیم خداوند و اسلحه به عنوان مخلوق مستقیم
انسان و غیرمستقیم خداوند هر دو دارای استفادهای طبیعی هستند. آب برای آبیاری،
نوشیدن و در کل حیات موجود زنده و اسلحه برای دفاع از حق[3]
در مفهوم کلی آن مورد استفاده است که این نوع کاربرد، کاربرد طبیعی آن است و اگر
برای همین اهداف طبیعی مورد استفاده قرار گیرد، آن را خیر گوئیم. حال اگر آب فیالمثل
برای خفه کردن یک انسان یا اسلحه برای کشتن نفس محترمه[4]
به کار رود، نوع استفاده، غیرطبیعی و شر است.
ادبیات و در کل دانش هم به همین شکل برای هدایت انسان
از تیرگی جهل به روشنائی علم و در نتیجه دادن توان به وی برای تطبیق خود با کل
هستی و حرکت طبیعی و همگام با سایر اجزاء هستی در یک مسیر کلی طبیعی خلق شدهاست.
تصور این که دانش بتواند مورد استفادۀ غیرطبیعی قرار گیرد تا حدی محل تردید است
زیرا فیالمثل کاشفان و مخترعان باروت، شکافت اتم یا سایر موادی که با آن جنگافزار
تهیه میشود هیچکدام قصد شر نداشتند و اختراع یا کشف آنان نیز به خودی خود واجد
جنبۀ شر نیست. بمب اتمی که دو شهر هیروشیما و ناکازاکی را در ژاپن نابود کرد، میتوانست
مورد استفادۀ درست و طبیعی و در خدمت بشر قرار گیرد. با این حال کابرد دانش نیز
مانند هر مخلوق دیگر علیه انسان نشان از استعمال غیرطبیعی آن دارد.
پس در یک کلام میتوان گفت که هر مخلوقی در ذات خود
خیر است جز این که انسان آن را در مسیر غیرطبیعی به کار برد و از آن شر به وجود
آید.
اکنون به ادبیات بپردازیم. این دانش بدین سبب که به
دارندۀ آن قدرت تسلط بر زبان عطا میکند نقشی عظیم در ارتباط با آدمی چه در جهت
منفی و چه در جهت مثبت آن دارد.
زبان، وسیلۀ ارتباط آدمیان و انتقال اطلاعات است و
ادبیات شامل بر فنونی که تأثیرگذاری زبان را تشدید میکند. مشخص است که ادبیات با
داشتن این ویژگی تا چه حد میتواند در اقناع مخاطب برای پذیرش نظر متکلم مؤثر
باشد.
آنچه این نوشته در پی آن است، نشان دادن همین چهرۀ
دوگانۀ ادبیات است که حتی در آثار یک ادیب نیز میتوان یافت. بدین لحاظ نمونههائی
از این چهرۀ دوگانه را در پی مطالعه میکنیم.
نمونهها
اولویت وراثت یا تربیت
این عنوان، بحثی اصلی در علوم انسانی به ویژه دانشهای
روانشناسی، علوم تربیتی، اخلاق، الهیات، عرفان و سایر شاخههای علوم انسانی است.
تأثیر وراثت در جانداران اعم از گیاهان و جانوران
اثبات شده است. به عنوان مثال یک سرمایهگذار برای سرمایهگذاری در صنعت مرغداری
در صورتی که هدفش تولید گوشت مرغ باشد، نوع لگهورن یا انواع مشابه را که سریع پروار میشوند برمیگزیند و
اگر بخواهد تخممرغ تولید کند، از انواعی از مرغ استفاده میکند که بیشترین تخمگذاری
را در روز دارند. همچنین تناسب اسب تازی و یابو برای سواری یا حمل بار و تفاوتشان
در این مورد محرز است. در خصوص انسان نیز ویژگیهای وراثتی قابل انکار نیست اما به
جهت استعداد بالای تربیتپذیری انسان در مقایسه با سایر جانداران، بحث در این است
که خواص وراثتی در مقابل دریافتهای تربیتی انسان تا چه حد توان بروز دارند و در
حالتی که بین این دو تقابل به وجود آید، کدامیک اولویت بروز دارند؟
از منظر دانشهای انسانی به این پرسش پاسخ قطعی داده
نشدهاست زیرا در مقام استقراء و تجربه، نتایج متضادی بروز کردهاست. گاه یک ویژگی
وراثتی کل دریافتهای تربیتی را زیر پا نهاده، بستر یک اقدام شده و گاه به عکس، یک
دریافت تربیتی بر ویژگیهای وراثتی مسلط شدهاست.
با این حال، هر نظریه طرفدارانی دارد اما چه میتوان
گفت وقتی که یک ادیب، هر دو نظریه را در جهت اثبات سخن خود به کار گیرد؟ توجه
کنیم:
شیخ سعدی در بیان داستانی در گلستان، میفرماید:
پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند / پی مردان گرفت و مردم شد
و این یعنی اولویت و برتری تربیت بر ویژگیهای وراثتی.
حال در همین کتاب گلستان و همین شیخ بزرگوار میفرماید:
عاقبت گرگزاده گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود
یا در جای دیگر همین کتاب:
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
و البته این یعنی اولویت و برتری خواص وراثتی بر دریافتهای
تربیتی.
از منظر ادبی البته که نمیتوان بر شیخ اجل خرده گرفت
اما اگر شیخ معظم، نظر نخست را در جائی گفتهباشد که مثلاً فرزند خودش فعل بدی
مرتکب شده و شیخ در پی حفظ جایگاه خانوادگی خود اینگونه استدلال کردهباشد و نظر
دوم را در جائی که پسر همسایه همان فعل بد را مرتکب شده و شیخ در صدد سرکوفت زدن
به همسایه، فعل بد فرزندش را به بدی خاندانش مرتبط کردهباشد، چه نظری نسبت به شیخ
بزرگوار خواهیم داشت؟
از همین است که عارفی بزرگ، اختلاف آراء را معلول
اختلاف اهواء میفرماید و با اعلام این نکتۀ ظریف و عظیم، پرده از پشت پردۀ بسیاری
از اقوال و آرائی که باعث بسا تغییرات مثبت و منفی شده برمیگیرد چرا که آدمی اگر
در پی حقیقت باشد، به حکم وحدت حق، در صورت سلامت حواس خمسه و عقل یگانه، میتواند
همان نتیجهای را دریابد که کسی دیگر با همین وضعیت حواس و عقل در همین موضوع. پس
علت اینهمه اختلاف چیست به جز این که هر کس همان نظری را حقیقت میگوید و میپندارد
که وضعیت شخصی وی را توجیه کند.
پس میتوان به روشنی دید که در پهنۀ تاریخ، چه اقوال و
آرائی که فقط محض توجیه وضع شخصی یک نفر اعلام، و گمراهی گروهی کثیر را باعث شدهاست
که به فرمودۀ حافظ بزرگ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت
ره افسانه زدند.
و یا بزرگی دیگر:
اینهمه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است / گر نظر پاک
کنی کعبه و بتخانه یکی است.
تنگچشمی
بیشترین نگاه به زن در ادبیات، نگاه عاشقانه است و
جنبۀ جنسی و جسم زن از منظر جنسیت کمتر مورد عنایت بزرگان ادب بوده که این
نوع نگاه را سرزنش کردهاند. به همین دلیل
است که چشم و ابرو و در کل بالاتنۀ زن در نگاه مرد شرقی مطلوبیت دارد و بخش زیرین
تن زن شایستۀ توجه مرد دانسته نشدهاست و این عکس نگاه مرد غربی است که زن را
اکثراً در جنسیتش میشناسد.
باری اینجا قصد مقایسۀ مردان غربی و شرقی نداریم. فقط
همین بس که در ادبیات ما، زن از منظر عشق محض و خارج از جنسیت مورد عنایت است و
جنبۀ جنسی وی در مواردی معدود مورد توجه ادبا قرار گرفتهاست.
به همین دلیل است که شیخ اجل با سرزنش نگاه جنسی به
زن، میفرماید:
تنگچشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم
اما چه باید گفت زمانی که خود ایشان هم هوس تنگچشمی
کرده، از میوه ندادن (!) محبوب گله میکند:
باغ تفرج است و بس میوه نمیدهد به کس / جز به نظر نمیرسد
نخل درخت قامتش
شیخ محترم، مگر نفرمودید که شما تماشاکنان بستانید و اینجا هم که نخل قامت به
نظر تماشا میرسد. پس دیگر چه جای گلایه؟
یک خاطرۀ شخصی
در یک دعوی حقوقی، یک طرف پرونده حق داشت و یک طرف
دیگر، برادر ذینفوذ و کار قاضی پرونده سخت شدهبود که چه کند تا هم خدا داشتهباشد
و هم خرما.[5] در آخرین جلسۀ دادگاه
فکری به نظرش رسید و ضمن خطابهای غرّا خطاب به آن که حق داشت، این بیت حافظ را
قرائت کرد:
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر / نزاع بر سر دنیای
دون مکن درویش
و طرف صاحب حق تحت تأثیر این شعر حافظ، رضایت داد و
قاضی محترم بدین ترفند وجدان از مهلکه رهاند.
[1] فرهنگ معین، ذیل واژه ادب
[2] صرف نظر از استثنائاتی که ندانستن یک امر به سود
انسان است تا دانستن آن و این استثنائات نه به معنای نادرستی و شر بودن دانائی است
بلکه به مفهوم کاربرد آن در یک وضعیت خاص برای حفاظت از خود انسان است مثل وقتی که
خبر مرگ عزیز کسی را به وی نمیدهیم تا خود او در معرض خطر قرار نگیرد. این مورد
مثلا نه به معنای شر بودن یک اطلاع است بلکه همانگونه که با کمی تأمل مشخص است
ظرفیت طرف مذکور برای داشتن این اطلاع ناقص است.
[3] حق در مفهوم وسیع آن به هر نوع کاربرد طبیعی اطلاق
میشود. فیالمثل داشتن حیات حق طبیعی یک انسان است و نیز حفاظت از مال مشروع یا
انواع دیگر حق. استفاده از این واژه که در یک معنای خاص، نام خاص خداوند است نکتۀ
جالبی را در خصوص ارتباط سایر انواع حق که مخلوق خداوند هستند با خالق کل هستی
نشان میدهد.
[4] اصطلاح فقه و حقوق به معنای نفس انسان در حالتی که
حکم شرعی قصاص یا کیفر قانونی اعدام در بارۀ وی مصداق نداشته، در این حالت کسی حق
کشتن وی را ندارد و در صورت کشتن عمدی وی، قاتل، قصاص میشود.
[5] برعکس زمان قدیم،
سی سالی است که در مملکت ما میتوان هم خدا داشت و هم خرما.
- ۹۲/۰۶/۲۸