غزل 4
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۰۹ ب.ظ
غزل 4
من اگر به میکده ساقیا، شبی از وفای تو سر کنم
به صفای روی
تو گر دمی، به جمال کعبه نظر کنم
همه شب از این
نظرم خجل، که نکرده جان به بلا بحل
به امیدم آن
که لوای دل، به صلای عشق تو بر کنم
بنگر که داغ
شقایق ار، نشکفته غنچه به چشم تر
همه عالم از
تف این شرر، به شرار ناله خبر کنم
بزدا غبار غم
از رخم، به نثار بادهی دم به دم
ز طواف کوی
تو ور نه هم، دل و دین نهاده سفر کنم
تو اگر چه
شهرهی عالمی، نسزد که رو کندم غمی
چو نبوده آن
که غمت دمی، ز فضای سینه به در کنم
من و شحنه هر دو شبانگهان، به نظاره سوی تو شبروان
مدد ای
صباکه من این میان،سوی او شبانه گذر کنم
نکشیده پای
من از طلب، شر و شور زاهد و بیم شب
ندهم رضا صنما
که لب، به جز از شراب تو تر کنم
- ۹۲/۰۶/۱۸