برای عین القضاه. روایت
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ
برای
عینالقضات (روایت)
عاشقی افسرده
در زندان تن
مکتب تزویر را سنت شکن
چون به اقلیم حقیقت پا نهاد
چشم جان بر روی دلدارش گشاد
دید آنجا عاشقان سر میدهند
شاهدان، بر آن سر افسر مینهند
چهرهی محبوب را خون بایدش
مرد، آنجا جامه گلگون بایدش
چند در زنجیر علم و زهد و صوف؟
چند این خورشید در بند کسوف؟
آتشی باید بر این تزویر زد
سجدهی خون را دف تکبیر زد
پس نماز عشق را آغاز کرد
آتش دیرینه را در باز کرد
گفت: « این آئین، نه آئین خداست
رسم حق از رسم سالوسان جداست
این چه حج است و چه صوم است و صلات
دین کجا محصور در خمس و زکات
حج، طواف عشق بر گرد دل است
دورتان ای قوم، دور باطل است
روزه با امساک خودبینی رواست
صومی از اینگونه در خورد خداست
در خم محرابتان نقش بت است
از چه سوی رَبـَّنا برکرده دست؟
خمس از رنج تهیدستان چرا
خون رز در کام بدمستان چرا
شیخ میبینید در حال سجود
زهدش از بنیاد دین برکرده دود
پایۀ تخت ستم بر دوش خلق
پنبۀ تزویر دین در گوش خلق
هر که قوت بیکسان را رهزن است
مسند امر قضایش مأمن است
شیخ و شاه و شحنه در کار فریب
بشنوید ای دوستان، شکوی الغریب[1]»
پردهی زهد و ریا چون چاک زد
در فنای خود قدم چالاک زد
شمع بر اندام او افروختند
جانش از شمع محبت سوختند
شمع از سکر کنارش سرفراز
دار از شوق قدومش در نماز
جلوهی معشوق را او دید و رفت
دار وصل دوست را بوسید و رفت
این چنین مستانه جان دادن خوش است
بوسه بر جانان عیان دادن خوش است
عاشقان را شیوهای اینسان رواست
داستان عشق کی در خورد ماست
داستان عاشقان را بس کنیم
چارۀ پرواز از این محبس کنیم
[1]
کتابی از عینالقضاه همدانی
- ۹۲/۰۶/۱۸