غزل 13
جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ
غزل 13
کیستی ای که مرا شب همه شب مینامی
؟
با من گمشده در خویش چرا همگامی ؟
دانهی رویش عشقی به کویر دل من ؟
یا به اندیشهی عنقای وجودم ، دامی ؟
پر پروانهایت سوخته در حسرت شمع ؟
یا در این برزخ بیهوده ، مریدی خامی ؟
به جنون من مجنون ، تو یکی لیلائی ؟
یا که سرمایه نباشد مگرت اندامی ؟
فاش میگویمت این شمع ندارد سحری
نیست بر راه مگر تلخترین فرجامی
برهوت است و سراب آن چه تو
بر ره بینی
نیست رودی که تو بر ساحل آن آرامی
دشت درد است و نپوید مگرش عاشق درد
خستگی دارد و تنهائی و عطشان کامی
نام اگر میطلبی ، بگذر از این همراهی
تا بماند دل تنهای من و بدنامی
- ۹۲/۰۵/۲۵